چند مکعب خالی
محمدسرور رجایی
پیش از آغاز جشنواره سینمایی فیلم فجر، تبلیغات فیلم سینمایی «چند متر مکعب عشق» به کارگردانی جمشید محمودی بسیار علاقهمندم ساخته بود که این فیلم را هر چه زودتر ببینم. چرا؟ چون در خلاصۀ داستان آن آمده بود«عبدالسلام از مهاجران افغانستان، همراه دخترش، مرونا در کارگاهی مشغول به کار و زندگی است. عشقی در راه است، عشق صابر به مرونا، عشقی که فرجامش را هیچکس نمیداند، نه صابر، نه مرونا و نه حتی عبدالسلام …».
پیش از دیدن فیلم، اسم «مرونا»، دختر عبدالسلام مهاجر افغانستانی نام بسیار نچسپی برایم بود، مثل چهارشنبه طنز چارخونه و … . چنین نامی را تا کنون نه شنیده بودم و نه در داستانی خوانده بودم. بگذریم، سرانجام این فیلم را در سینما ماندانا دیدم. فیلم با ریتم کندی شروع شد و مرونا چند تا «بولانی» (غذای محلی افغانستانی) را در بین ورق روزنامهای پیچید و مخفی کرد، احساس کردم شیطنتی در کار است. چند سکانس بعد وقتی مرونای نوجوان در بین دیوارهای کانتینرt سرخوشانه و بسیار کودکانه کانتینرها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشت، شک کردم که آن را در جایی دیده و یا خواندهام. وقتی دروازۀ کانتینر باز شد و مرونا وارد شد و صورتش در پشت انعکاس رنگارنگ نور که از آیینههای کوچک چادر مدل افغانستانی میتابید، رنگ به رنگ میشد، ناخود آگاه یاد «عشق در کانتینر» افتادم و فیلم برای من به پایان رسید. ادامه فیلم را از روی کنجکاوی نشستم و تماشا کردم.
فیلم چند مکعب عشق، برای من باز روایت ماجرای تلخ و هوسآلودی بود که در نیمه دوم دهه 60 مردم کابل را غافلگیر کرد. ماجرایی که بعد از چند ماه وقتی جنازههای دو جوان هوس پیشه در کانتینری پیدا شد، با عنوان «عشق در کانتینر» به رسانهها رسید و در گذر سالها بسیار زود به فراموشی سپرده شد.اما در گذر همین سالها در سینما و رسانههای ایران بارها شاهد نمایش فیلمها و سریالهایی با موضوع مهاجران افغانستانی بودیم، از این که هنرمندان غیر حرفهای افغانستان در پردههای نقرهای سینما و یا قاب تلویزیون راه یافته بودند، موضوعی خوشآیندی بود.با این که در بسیاری از این فیلمها و سریالها به نوعی تحقیر آمیز با مهاجران افغانستان برخورد شده بود. اگر از انصاف نگذریم، فیلم آقای مجیدی «باران» چهرۀ اصلی مهاجران را بهتر به تصویرکشیده بود.
ازاین منظر، اما «چند متر مکعب عشق» با این که کوشیده است نگاه شریف و انسانی به انسان مهاجر افغانستانی داشته باشد. مرد مهاجر افغانستانی را مسلمان، فداکار، عدالت محور و در عین حال وفادار و غیرتمند نشان بدهد، حتی تاکید کند که دختر نوجوان و دل باختۀ افغانستانی در شرایط سخت انتخاب به آبروی پدر فکر میکند. یا نگاه احترام آمیزآقای صفایی، کارفرمای ایرانی که همواره سعی میکند با نگاه مهربانانه با کارگران افغانستانی بیمدرک خود برخورد کند. از سر دلسوزی برای آنهاکار و مکان بدهد. اگر لازم بداند به حافظان امنیت شهر حاضر است دروغ هم بگوید که میگوید. با کارگر ایرانی خود به خاطرآنها با تندی برخورد میکند. جای حرفی نیست که نگاه، نگاه قابل احترامی است. اما این فیلم به اصطلاح متعهد به نگاه انسانی، از نگاه من افغانستانی، راهی جدیدی را نرفته است. در این فیلم باز هم مهاجرانی را میبینیم که غیر از کار و فرار، چیزی دیگری را نمیشناسند. مگر مهاجران افغانستان، همگی و همیشه زاغه نشین و کارگر درجه چندم هستند که مدام برای نان و مکان در حال ستیز با سرنوشت باشند؟محمودی،درست است که با زبان هنر تاثیر گذارترین صحنه را با فرار کارگران مهاجرش هنگام آمدن ماشین پولیس به تصویر میکشد. بیگمان صحنۀ فرار کارگران با زنان و کودکانشان از ترس دستگیری، به یادماندنیترین صحنه ای است از ترسیم بیچارگی و درماندگی مهاجران افغانستان که تا حالا کمتر نشان داده شده است.
با این وصف باید نگاه ها در برابر مهاجران افغانستان تغییر کند. درزندگی سه دهۀ اخیر مردم افغانستان، اتفاقات خوب، پیروزیها و موفقیتهای قابل احترام بسیاری رخ داده است که به خاطر نداشتن رسانه نتوانستهاند بیان کنند. مطمئنا بیان هنری برخی از اتفاقات خوب و قابل احترام مهاجران هم از لحاظ روابط فرهنگی و هم از لحاظ نگاه انسانی به مراتب ارزشمندتر از چنین فیلمهایی است که پس منظر تاریخی آن برای من مهاجر سیاه است.
مخاطب چند متر مکعب عشق،غیر از بیان عشقی که سعی شده است پاک و بیآلایش نشان داده شود، با افغانستانیهای آشنا میشوند که به زعم روایت و تصویر این فیلم، غیر از کار و دلتنگی و غربتی که بر جانشان سنگینی میکند، چیزی را نمیشناسند. با روزنامه آشنا نیستند، تلویزیون ندارند. در سال 2014 میلادی هنوز خودشان پسرشان را ختنه میکنند. رادیوی کوچکی را که نمیشود نشانۀ از تمدن و فرهنگ دانست.
در سوی دیگر آن محور اصلی فیلم بر اساس ارتباط نامتجانس عاشقانه صابر، کارگرایرانی فیلم و مرونا، دختر عبدالسلام افغانستانی پیش میرود. هدف محمودی از به تصویر کشیدن رابطۀ دوستی ناشیانه دو نوجوان در کانتینر،با آن که سعی شده است پاکی و قداست عشق هم حفظ شود. (کدام عشق؟)از هر منظر هنری که سرچشمه گرفته باشد، بر اساس آموزههای دینی و ارزشی ماسخیف است و از ضعفهای اصلی فیلم به شمار میآید. معتقدم چنین نگاهی هیچ کمکی به همدلیهای دو ملت همزبان ما نمیکند، بلکه سبب دوری بیشتر خواهد شد. اصرار بی دلیل به تصویر کشیدن و صحبت این دو جوان در کانتینرسوراخ سوراخ دربسته، آن هم در جایی که به قول معروف عقل جن هم نمیرسد، چه توجیه هنری دارد؟غیر از آن که نگاه این چنینی با چاشنی روشنفکری محافظه کارانه، مردم را در برابر دین قرار بدهد. آن گونه که مرونا در سکانسی که پشت سر پدرش عبدالسلام به نماز می ایستد، ولی با عملش نشان میدهد که پدر را فریب میدهد.
سال گذشته بعد از جشنواره فیلم فجر در ملاقاتی که با امینی، جانباز قطع نخاعی افغانستانی دفاع مقدس داشتم، وقتی سخن از ساخت فیلمهای سینمایی با موضوع مهاجران افغانستان شد، خندۀ تلخی کرد و گفت : « اگر کسی یک روز، از زندگی مرا به تصویربکشد، فیلم سینمایی «جدایی نادر از سیمین» فراموش خواهد شد» .
و پایان سخن این که به نظر میرسد فیلم «چند متر مکعب عشق» با تمام فراز و فرودهایش، با بعضی از صحنههای هنری و تاثیرگذارش، با بعضی از انتخاب کادرهای چشم نوازش، باز هم فیلمی نیست که سبب تقویت ارتباط بیشتر فرهنگی و هنری ما بشود. فیلمی است احساساتی که میخواهد خودش را جذاب بنمایاند،در حالی که جذاب نیست.