محسن حسینی، هنرمند مقیم کابل: زمانی میتوانیم از سینمای خوب سخن بگوییم که ادبیات نیرومندی داشته باشیم
گفتوگو از: تهمینه امینی و عارف جعفری
تهیه شده در مدیریت هنری
اشاره
محسن حسینی، زاده سال 1354 در منطقه چنداول کابل، تباری بلخی دارد که در کودکی به همراه خانواده به در ایران مهاجرت کرد و تا سطح کارشناسی در تهران درس خوانده است. وی چند سالی است که در کابل اقامت دارد و به کارهای هنری گوناگون در رشتههایی مانند طراحی، انیمیشن و سینما مشغول است. حسینی در طول ده روز برپایی بیست و هفتمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، مهمان و همکار غرفه خانه ادبیات افغانستان بود و در گفتوگویی با وی، وضعیت هنر را در افغانستان بررسی کردیم و از هر دری سخن گفتیم و نظرش را درباره نقاشی، انیمیشین، سینما و فیلم پرسیدیم.
چه زمانی به کابل برگشتید؟ در این مدت، در کابل به چه کارهایی مشغول شدید؟
من در دو دوره به کابل برگشتم. یک بار زمانی که نوجوان بودم، در بحبوحه جنگهای مجاهدین در سال 71 به کابل برگشتم و حدود چهار سال در آنجا بودم. زمانی که طالبان، شهرهای هرات و کابل را گرفتند، در مزار شریف بودم و از آنجا به ایران برگشتم. زمانی که در هرات بودم، به دلیل بلند بودن موهایم، از طالبان لت هم خوردهام. بعد از آغاز دوره جدید، در سال 1385 و پس از پایان تحصیلاتم در تهران به کابل برگشتم و تا امروز در آنجا ساکن هستم.
از تحصیلات خود بگویید که در کجا درس خواندهاید؟ علاقهمندی شما به هنر از کجا شروع شد؟
از دوره دبستان تا دبیرستان را در مشهد گذراندم و رشته گرافیک و سینما را در تهران خواندم. از کودکی، نقاشی کار میکردم و به گرافیک علاقهمند بودم. البته دانشآموخته رشته کارگردانی با گرایش انیمیشن هستم از دانشکده صداوسیمای تهران.
آیا نقاشی را به صورت آکادمیک آموختید؟ سینما را چه گونه آموختید؟
من از کودکی نقاشی کار میکردم، ولی برای دل خودم بود. در واقع، در زمینه نقاشی ادعایی ندارم و نقاشیهایم حالت حسی دارند، اما سینما را به طور آکادمیک آموختم.
برنامههای هنریتان را از چه سالی و با چه هدفی آغاز کردید؟
در مسابقات طراحی و گرافیک دانشآموزی دوره دبیرستان و راهنمایی معمولا یکی از شرکتکنندگان و برندگان استان بودم. یک بار هم در رشته گرافیک مسابقات سراسری موسوم به میرزا کوچک خان، نماینده استان بودم. در واقع، نقاشی یکی از علاقهمندیهای من بود، ولی چون زمینه تحصیل در دانشگاه فراهم شد، رشته سینما را انتخاب کردم.
در زمینه انیمیشن و طراحی و نقاشی تا چه اندازه به موضوعهای اجتماعی مانند مشکلات و آسیبهای جامعه و پدیدههایی مانند جنگ، آوارگی و مهاجرت توجه میکنید؟ یا اینکه بیشتر به اهداف شخصی خود توجه دارید؟
اهل شعار نیستم. قبول دارم که جنگ و مهاجرت، پدیدههای بزرگی هستند که روی زندگی ما هم تأثیر گذاشتهاند، ولی این یک مفهوم عام است که همه انسانها آن را درک میکنند. به هر حال، این دو موضوع کمی تأثیرگذار بودهاند، اما مشخصا فضای کار من ذهنی است و چندان افغانیزه نیست. سه عامل که به طور مستقیم روی کارهایم دارد و باعث شکلگیری شخصیت آفرینشگرم شده، سه اتفاق است: خیابانهای کابل، مهاجرت و گلولهای که از تفنگ شلیک میشود.
حضور زن در نقاشی و انیمیشنهایتان پررنگ است. آیا موضوع جنسیت، زنانگی یا محدودیتهای زنان در اجتماع افغانستان عامل این امر بوده یا هدف شما نشان دادن چیزهای دیگری است؟
در بیشتر موارد، نگاه جنسیتی در انیمیشنها و نقاشیهایم ندارم، ولی ما در جامعهای زندگی میکنیم که زیر بمباران اطلاعات است و جامعه ما پر است از کمبودهای اقتصادی و اجتماعی و ستمگری. در جامعه افغانستان، تفاوت و تضاد جنسیتی فاحشی به چشم میخورد که بر من هم به عنوان یک نقاش یا هنرمند اثر میگذارد. این از جنبه عام موضوع است و جنبه دیگر موضوع، دیدگاههای شخصی آدم در برخورد با زن است که چه موضع و ذهنیتی دارد. در انیمیشن، داستان برایم مهم است. دوست ندارم جنسیت، داستان انیمیشنم باشد. دوست دارم یک داستان بگویم حالا اینکه زن در داستان باشد یا نه، هدفم نیست.
پس از سالهای جنگ، پیشرفت علمی، ادبی و هنری افغانستان را چگونه میبینید؟
ارزشها و مفید بودن نسبی است. نسبت به دورانی که ما داشتیم، اتفاقات خوبی افتاده است، اما در آن حد که مثلا خودم انتظار دارم، در جامعه ما اتفاق جدّی نیافتاده است. به طور عام، وضعیت خیلی تغییر کرده و خوب شده است. برای مثال، در جامعهای که تلویزیونهایش برای مخالفت با تصویر و هنر، از درختها آویزان میشدند، نوارهای کاست شکسته میشدند و صدا و موسیقی ممنوع بود، اتفاقاتی که در این یک دهه رخ داده، بسیار نیک و خوب است. با این حال، مشکل آن است که کیفیت و زیربناها هنوز خیلی تغییر نکردهاند.
در چنین وضعیتی، چه پیشنهادی دارید برای همکارانتان در زمینههای مختلف مثل ساختن فیلم یا هنر نقاشی تا برای بهبود کمّی و کیفی آثارشان و ارتقای سطح اندیشههای خود به کار ببندند؟
هنر مانند سطح یک میز است که روی چهار پایه استوار است. دیدی که ما نسبت به اجتماع داریم، از زاویههای گوناگون مطرح میشود. یکی از چهار پایه میز، ادبیات است. در جامعهای که ادبیات رشد نکند، هنرش هم رشد نمیکند. ادبیات ریشههای گستردهای دارد. ترجمه، تولید کتاب و خوانش کتاب مایههای جان گرفتن ادبیات هستند. حال باید دید تولید کتاب در جامعه ما چه قدر است. آیا عرضه و تقاضا یکسان است؟ آیا تقاضا اصلا وجود دارد یا کم است؟ اینها امور محتوایی مربوط به این بحث است و هر قدر سطح کار بالا برود، اهمیت و گستره آن هم زیاد میشود. با این حال، به طور طبیعی، هیچ هنری بدون پشتوانه اقتصادی پیش نمیرود. حتی در زمان رنسانس در اروپا، به دلیل وجود طبقه بورژوا و دلالان هنری بود که میان هنرمندان و حمایتهای مالی پل ایجاد شد و دلالان هنری با خریدن نقاشیها و فروختن به طبقه بورژوا حیات هنری جامعه را تضمین کردند. این بستر مناسب که فراهم شد، بیشتر به اقتصاد متکی بود و طبقه متوسط و بورژوا.
آیا نهادها و مؤسسههای خاصی در افغانستان هستند که از هنرمندان حمایت کنند یا بیشتر هنرمندان برای فعالیتهای هنری از درآمد خودشان هزینه میکنند؟
تنها کمکی که به هنرمندان کشور صورت میگیرد، فراهم آوردن امکان برگزاری یک نمایشگاه است یا مؤسساتی دیگر در حاشیه برگزاری این نمایشگاه در زمینه هنرهای بصری به آن هنرمند یا هنرمندان کمک کنند. بیش از این نیست. البته ممکن است یک هنرمند به صورت سفارشی هم کار کند که در چنان کارهایی، قوه خلاقیت کمرنگ میشود و به جنبههای هنری کار آسیب وارد میشود. وضعیت هنرمندان در کشور ما سخت است. البته همین میزان از فضای هنری برای هنرمند جماعت، از هیچ، بهتر است.
آیا تا کنون نمایشگاهی از نقاشیها و فیلمهایتان برگزار کردهاید؟ آیا اثری به جشنوارهها فرستادهاید؟
علاقه شخصی من، فیلم و سینماست. سینما پرخرج است و برآورد هزینهها بالاست و من هم آدمی نیستم که ساده از این موضوع بگذرم. بعضی فیلمهایم در چندین جشنواره عرضه شدهاند. در جشنواره کابل، یکی از فیلمهایم به عنوان بهترین فیلم داستانی برگزیده شد. با این حال، فرصت کافی برای متمرکز شدن روی سینما نداشتهام. سناریوها و داستانهای زیادی دارم، اما هزینههای تولید سبب میشود همچنان در انبار یادداشتها خاک بخورند. در زمینه انیمیشن، سرمایهگذار نداریم تا چنین کارهایی تولید شوند. در زمینه نقاشی، از سال 70 به بعد تا سال گذشته، نقاشی نکشیدم. سال پیش، بیشتر از روی تنهایی به نقاشی برگشتم، اما هدفی برای برپایی نمایشگاه نداشتم. بعد که تعداد نقاشیهایم زیاد شدند، بنا بر درخواست دوستان، یک نمایشگاه نقاشی هم به نام مالیخولیا در سال 92 در کابل برگزار کردم.
کدام هنرمند بیشترین تأثیر را روی آفرینشهایتان داشته است؟
هر هنرمندی در هر اثر آفرینشی اعم از نقاشی و فیلم و عکس، به چیزی غیر از قضایای معمولی روزانه فکر کرده و آن را آفریده است. پس در هر اثر هنری، یکی از نگاههای مدرنیستی نقش داشته است. من هم در آثارم از هر هنرمندی اثر میپذیرم که با آثارش ارتباط روحی برقرار کنم. مثلا پیکاسو را در یک فضایی میپسندم و ونگوگ را در فضای دیگری و کلودمونه را در فضاهای دیگری دوست دارم. به هر حال، تلفیقی از اینها در ذهنم رسوب میکند و باعث خلق اثری میشود و در کارم نمود پیدا میکند. باز هم میگویم که در زمینه نقاشی ادعایی ندارم؛ چون هستند هنرمندانی که خیلی بهتر از من کار میکنند. خودم نقاشیهای زیادی کشیدم که بعضیها را دور انداختم، اما از دید یک شخص دیگر، شاید آن نقاشی ارزش بیشتری پیدا میکرد. به هر حال، ذهن آدمی همیشه در تلاطم است و بیقراری. ذهن من هم از این وضعیت جدا نیست. هیچ وقت روح آرامی نداشتم. اینها در ذات انسان هستند که این همان «آن» انسان است که در هیچ جا نیاموخته، اما همواره با خودش دارد و در درونش هست.
در نقاشیهایتان، سه مضمون خیابانهای کابل، مهاجرت و گلولهای که از تفنگ شلیک میشود، وجود دارد. شاید در این مضمونها، نگاه انسانی مطرح باشد. اصلا خیابانهای کابل چگونه به سوژه شما تبدیل شد؟
ممکن است که این طور باشد، ولی کار من با ایدئولوژی پیوند ندارد و ایدئولوژیهای مطرح مثل اومانیسم، دغدغه من نیست. من در خیابانهای کابل همان چیزی را میبینم که در جامعه میبینم. آشفتگی که جلوتر برویم، به مالیخولیا بدل میشود. خیابانهای کابل بدون انسان معنایی ندارند و فقط یک چوب و درخت و جوی آب هستند. گلولهای که از تفنگ شلیک میشود، حادثه است. آوارگی یک جریان است؛ جریانی که شخصیت در آن شکل میگیرد و خیابانهای کابل، حال توست.
خیابانهای کابل و تهران چه شباهتی دارند و چه تفاوتی؟
خیابانهای تهران، شخصیت هنری آرامی از آدم میسازند؛ چون مهاجر هستیم. خیابانهای کابل، شخصیت آفرینشی هنرمند را آشفته میسازند. هر چه آدم در اینجا یاد میگیرد، در کابل بازتاب میدهد؛ چون محیط بازده است.
اگر بخواهید بر سینمای امروز افغانستان نقدی داشته باشید، چیست؟
این موضوع هم نسبی است. در مقایسه با صنعت سینمای جهان، ما در افغانستان، چیزی به نام سینما نداریم. صنعت، هنر است، ولی هنر، صنعت نیست. سینما یک چرخهی تولید بزرگ است. مثلا بالیوود هشت میلیون بیننده دارد که هزاران نفر از طریق این فیلمسازی زندگی میکنند که این قسمت، صنعت کار است. در افغانستان چنین چیزی نداریم. در هالیوود، میلیونها دلار برای ساخت فیلم هزینه میشود که این بودجه از طریق فروش فیلم به دست میآید. چنین وضعیتی را در افغانستان نداریم. اصولا در افغانستان، بیننده و مخاطب نداریم. نبود امکانات سختافزاری و نرمافزاری دست به دست هم داده است تا سینمای مستقل و جاندار نداشته باشیم. زمانی میتوانیم از سینمای خوب سخن بگوییم که ادبیات نیرومندی داشته باشیم. مردمی کتابخوان و رمانخوان داشته باشیم که درام را بشناسند و سینمای خوب را از بد تشخیص بدهند. درست است که بعضی جوانها کارهای تجربی در عرصه فیلم و سینما را آغاز کردهاند، ولی تازه در آغاز راهیم. حضور این جوانها امیدوارکننده است تا دست کم، نسلهای بعدی بتوانند شاهد شکلگیری سینمای افغانستان باشند و کم کم مشکلات نرمافزاری و سختافزاری هم از بین برود.
آیا به آینده وضعیت هنری و فرهنگی کشور امیدوار هستید؟
امیدوارم به شرطی که بسترهای اجتماعی دیگری هم فراهم شود که هنر و موسیقی رشد کند. ما فعلا در سطحی هستیم که کارهای ما هنوز به کیفیت لازم نرسیده است. هر زمان که به کیفیت رسید، قابل نقد و بررسی و تحلیل هم میشود. خیلی از کارهایمان هنوز قابل بررسی نیستند.
حالا که در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران هستیم، از همکاریتان با خانه ادبیات بگویید.
آقای شریعتی، مدیر نشر عرفان به من گفتند که امسال افغانستان در نمایشگاه کتاب، مهمان ویژه است و در یکی از روزهای نمایشگاه کتاب قرار است نمایش فیلم هم از کشور افغانستان باشد و درباره فیلمسازی در افغانستان نشست کوچکی برگزار شود. من هم برای شرکت در این برنامه به تهران آمدم.
همکاری من با خانه ادبیات به سالها قبل برمیگردد، اما متأسفانه نشد این همکاری را به طور حضوری در ایران ادامه دهیم. در دهه قبل، در جلسههای بچههای افغانستان و خانه ادبیات درحوزه هنری تهران شرکت میکردم. البته پس از تأسیس دفتر خانه ادبیات در کابل با دوستانی چون محمدحسین محمدی، شکور نظری و صادق دهقان همکاری داشتم و این همکاری هم به صورت متناوب ادامه دارد. همان طور که دهقان گفت، نشان «شبهای کابل» را من طراحی کردم. پیشنهادش را محمدحسین محمدی داده بود و بعد طرحش را من زدم. طراحی اولین یونیفورم کتابهای خانه ادبیات را هم به من سپردند که تا هنوز همان یونیفورم چاپ میشود.
درباره بازخوردهای تلاشهای گوناگون خانه ادبیات مثل قند پارسی و شبهای کابل باید بگویم مثلا در مورد شبهای کابل، اطلاعرسانی خوب نیست. همچنین در گزینش کسانی که کنفرانس میدهند، باید بیشتر دقت صورت بگیرد. نظر من این است که خانه ادبیات باید سخنرانان را انتخاب کند، نه حامیان محفل؛ چون چنین روشی بازتاب خوبی ندارد.
در مورد قند پارسی هم باید گفت هنوز فرهنگ رقابت سالم در جامعه فرهنگی افغانستان جا نیافتاده است. هر قدر هم خود را فرهنگمدار بگیریم، باز در چنین بزنگاههایی، آن پر خروس ما بیرون میزند. در هر مسابقهای، چند نفر محدود برنده میشوند و بقیه رتبهای به دست نمیآورند و امری طبیعی است، ولی به دلیل اینکه از فرهنگ رقابت آگاه نیستیم، همین امر طبیعی به حاشیه و جنجال میکشد. خانه ادبیات باید برای دور ماندن از این حاشیهها هم راهکاری بسنجد.
به طور کلی، خانه ادبیات در سطح کلی و نیز در نمایشگاه کتاب، آفرینشهای ادبی و فرهنگی کشور ما را به نمایش میگذارد و شخصا برایم باعث افتخار است که در چنین فضایی حضور دارم.
و حرف آخر؟
همتم بدرقهی راه کن ای طایر حسن
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
با عرض سلام و احترام خدمت آقای حسینی
دوست کرامی نظرات شما را خواندم. بعضا بجاست. اما متوجه شدم شما تصور درستی از هنرهای تجسمی ندارید. طراحی، نقاشی و گرافیک، سه مقولة جدا هستند که شما آنها را خلط کرده، حتی در مقام لفظ گاهی اشتباها بجای یکدیگر بکار میبرید. انیمیشن، سینما و ادبیات هم که هر یک فراخنایی جداست. پیشنهادم به شما این است که کوشش کنید متخصص باشید!
به هر حال امید بهروزی و موفقیت برای شما دارم.