یادش به خیر آن سالها
مینا نصر
تابستان 1381 بود که دعوت شدیم به اولین جشنواره «قند پارسی»، همایش ادبی خاص شاعران و داستاننویسان افغانستان که نامش هم «این قند پارسی» بود. برنامههای ادبی کوچکی که گاهی آن سالها برگزار میشد، معمولا از جوش و خروش خاصی برخوردار بود و استقبال خوبی از آنها میشد؛ چرا که در کنار شعرخوانی و برنامههای ویژه ادبی، آشنایی اهل قلم با هم دیدنی بود. تعداد شاعران و قلمزنان مهاجر آن روزها در حال افزایش بود و این دید و بازدیدها، خاطرهانگیز.
آن سالها از بهترین سالهای درخشش و ظهور و شکوفایی شاعران و نویسندگان مهاجر بود و لزوم برگزاری چنین برنامههایی زیاد احساس میشد، ولی امکانات کم بود. دیدار شاعران و نوقلمان تازه وارد گود شده با استادان و شاعران و نویسندههای قدیمیتر، داستان تازهای را رقم میزد و صحنههای خوبی بود از تازه شدن دیدارهای اهل قلم تا همدیگر را بهتر و بیشتر بشناسند و ضعف و قوت کارهایشان را دریابند و در لذتها و خوشیهای ادبی و هنری، خود را تنها احساس نکنند. «این قند پارسی» در آن سال با همین هدف و دیدگاه برنامهریزی شده بود و گویا کسی هم انتظار نداشت بار دیگر برگزار شود.
یادم نمیرود آن دویدنها و بالا و پایین رفتنهای سید رضا محمدی، نگرانیها و سکوتهای بیمثال محمدحسین محمدی که در برنامهریزی آن مراسم نقش عمدهای داشت، اجرای خوب سید ضیا قاسمی که اولین بار به عنوان مجری ظاهر شد و حتی شوخیهای بیمزه و بامزه یاسین رسولی ـ که آن زمان جزو برگزارکنندگان آن مراسم بود ـ در مسیر بین هتل تا محل برگزاری جشنواره که فرهنگسرای بهمن بود و خنده و شادی روزافزون دوستان شاعر و نویسنده در این مراسم.
یادم هست در همان اولین جشنواره، زهرا حسینزاده، بتول مرادی، بتول سید حیدری، معصومه احمدی و … تعداد دیگری از دوستان را دیدم که هر کدام بعدها دوستان گرمابه و گلستانم شدند؛ داستانی که مشابه آن برای دیگر دوستان شرکتکننده نیز حتما تکرار شده است.
با وجود مشکلات متعدد، «قند پارسی» پس از تشکیل «خانه ادبیات افغانستان» زیر نظر این نهاد فرهنگی، سر و سامان گرفت و ادبیات مهاجرت برای اولین بار در طول عمرش، صاحب جشنوارهای شد که همه امید داشتند هر سال یا دو سال یکبار در تهران برگزار شود و همگی برای فرارسیدنش لحظهشماری میکردند. حالا از آن سال اول، ده ـ یازده سال گذشته و نه تنها «قند پارسی»، بلکه «خانه ادبیات افغانستان» به مرکز فعالیتهای مهم ادبی کشور و نیز گرد هم آمدن چهرههای مهم ادبیات افغانستان در کنار نسل جوان تبدیل شده است.
در حال حاضر و در این سالها، دوستانم در خانه ادبیات، با همان صفا و سادگی سالهای قبل، فعالیتهای خویش را در قالب «قند پارسی»، «شبهای کابل» که هنوز ندیدهامش و «روایت همدلی» و مانند آن ادامه میدهند. شاید ایرادهای ریز و درشتی بر کارهای خانه وارد باشد، ولی در برابر حجم فعالیتهای این نهاد، باید دستهای گردانندگانش را صادقانه و به گرمی فشرد و خسته نباشید گفت به همه این دوستان برای زحمتها و رنجهای کلانی که متحمل میشوند؛ رنجهایی که فقط و فقط به پاس عشق و علاقه و احترامی است که به شعر و ادب و ادبدوستان، هنرمندان، شاعران و نویسندگان دارند و این یعنی هنوز پر پرواز دارند و شوق وصال. زنده باشید.