پیاله سرخ
شکریه عرفانی (غزنی ـ 1357)
پیاله سرخ
پیاله سرخ بود
سرخ
شبیه خونی که از رگهایم بر زبانت میریخت.
و تو را چون مورچهای کوچک
چسپیده به نهری باریک
سیراب میکرد.
چه اندازه دوری از من
لبهای ترک خوردهات را
هر پرندهای که از آسمان بالای سرت میگذرد، به دهان میگیرد
و به آسمان من میآورد.
بر شانههایم، لبهای خشکیده تو میریزد
بر موهایم، لبهای خشکیده تو میریزد
و من با شادترین ترانههای جهان
برای تو به رقص ایستادهام.
زمین را همیشه دردهای کوچکش به لرزه میآورد.
چون دهکدهای ویران
پای میکوبم و بر خاک فرو میریزم.
بخند عزیزم!
با لبانی که تشنهی خون رگان منند، بخند
ما را گلولهها و سیمهای خاردار نکشت،
مرزهای دور نکشت،
ما آمده بودیم تا قاتل یکدیگر شویم.
پیاله سرخ بود
و اشیا به دیوانگانی بدل شده بودند
که لبهای ترکخورده تو را
از شانهها و موهایم جمع میکردند و به رگهایم میچسپاندند.
تو باید که در خون رگان من غرق میشدی
من باید که قاتل تو میشدم.