کربلا
شعله رسته است ز دامان بیابان که مباد
کربلا جان بدهد مثل چراغی در باد
زخم جوشیده از آتشکدهی کرب و بلا
که گزندی به گلستان محمد مَرَساد
زخم در زخم، حسین از سر و تن گل گردید
تا بهشتی شود از تشنهترین خاک، آباد
دست کارید ابوالفضل که روید آواز
چیست هر نخل به بار آمده غیر از فریاد
دست کارید که تجدید شود نسل درخت
بوستان دگری سازد از آن دست ایجاد
که دگرباره درختان به تکاثر برسند
و بهاری شود آن گونه که باید، بنیاد
زینب آواز تو را جار زند شهر به شهر
تا صدای تو بماند همگان را در یاد
زینب آواز تو را جار زند کوه به کوه
تا دوچندان شود آوازهی روحی آزاد
«محمد بشیر رحیمی»