رسول سیمیا، نویسنده «پس از مرگ عیسا»: روح زمانه کنونی را در داستان و رمان باید پیدا کرد
گفتوگو از: مدیریت داستان
اشاره
رسول سیمیا (جعفری) نزدیک به یک دهه است که در فضای هنر و ادبیات نفس میکشد. روزها کار میکند و عرق جبین میریزد تا بتواند شبانههایش را با ورقهایی از ادب و فرهنگ و هنر مرزبوم خودش و جهان روشن کند.
سیمیا هم شاعر است و هم داستاننویس. البته کتاب داستانش به نام «پس از مرگ عیسا» را انتشارات تاک در سال 1392 در کابل منتشر کرد و در پایان همان سال نیز مقام دوم بخش داستان را در هفتمین جشنواره ادبی «قند پارسی» در تهران به دست آورد. با این وصف، گزیده شعرهایش نیز آماده انتشار است.
او که زمانی مسئول بخش ادبی انجمن دانشجویان افغانستانی در اصفهان (هدا) بود، اکنون مسئولیت دفتر خانه ادبیات افغانستان را در همین شهر بر عهده دارد و در کنار دیگر همراهانش برای معرفی ادبیات سرزمینش به نسل تازه و دیگر مخاطبان تلاش میکند. او اندوه خود را با چای سبز مینوشد و در وبلاگی به این نشانی میسراید و مینویسد: http://afg-andooh.blogfa.com/
- از خودتان بگویید که کجا به دنیا آمدید؟ کجا تحصیل کردهاید؟ تا چه دورهای؟
آوارگی، اولین میراثی بود که تا چشم باز کردم، دنیا به من هدیه کرد. زندگی برای من از آوارگی شروع شد. من در نصف جهان متولد شدم و در هوای آوارگی قد کشیدم. دیپلم تجربی گرفتم، بعد یکی دو ترم در رشتههای زمینشناسی و علوم اجتماعی هم سرک کشیدم، اما متأسفانه آن را ایلا کردم و تا هنوز ایلاگرد هستم.
- از کی به ادبیات و شعر و داستان علاقهمند شدید؟ چه گونه؟
من از اواسط دوره دبیرستان به سینما و تیاتر علاقهمند شدم. آرام آرام دورههای مختلفی را گذراندم. در آن مقطع، تنها چیزی که میخواستم، این بود که فیلم بسازم. به مرور سختیهای ساختن فیلم یا اجرای تیاتر آن هم در آن سالها هر روز برایم ملموستر شد و برخی از ملزومات این وادی که ادبیات بود، برایم روشنتر شد. به این ترتیب، ادبیات، گوشه دنج و مهربانی برایم شد و تنها آغوشی که مرا مستانه در بغل کشید، ادبیات بود. امیدوارم بتوانم همچنان در اقلیم ادبیات نفس بکشم و جهانی ذهنی داشته باشم که هیچ کس دیگر شبیه آن را ندارد.
- در چه فضایی، کار خود را آغاز کردید؟
آوارگی؛ جایی که همه تو را میفهمند و در عین حال نمیفهمند. جایی که هنوز که هنوز است، چشمهایت، چهرهات و هزار چیز دیگر داری که وصله ناجور است.
- به تازگی یک کتاب داستان از شما منتشر شده است. این کتاب چه نام دارد؟ انگیزه انتشار آن چه بود؟ چه محتوایی دارد؟
«پس از مرگ عیسی» نام کتابی است که انتشارات تاک به قلم من منتشر کرده است. تنهایی و درک نشدن همه چیز این کتاب است البته به زعم من. قضاوت همه چیز با خواننده است.
- چه گونه با خانه ادبیات پیوند خوردید؟ چه کارهایی کردید؟ از دوره حضورتان در خانه بگویید.
از طریق نمایشگاه کتاب با این نهاد آشنا شدم و سپس با حضور در جشنواره ادبی قند پارسی و در دیدارهایی که هنگام سفر دوستان به اصفهان داشتند، بیشتر از فعالیتها آگاه شدم. خوشحالم که دوستان خوبی پیدا کردهام.
- نقدی هم بر فعالیتهای خانه دارید، بدون تعارف بیان کنید. راهکار حل مشکلات را هم بیان فرمایید.
من در آن حد و اندازه نیستم که نقدی داشته باشم، گر چه نقد چه خوب و چه بد همیشه هست حتی در بهترین وضعیت. بیتی از حضرت حافظ به ذهنم میرسد که اکنون بگویم بیراه نیست: «زیر بارند درختانی که تعلق دارند/ ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد». انتظارات دوستان ادبی و میزان پاسخگویی به انتظارات این دوستان، بهترین راهی است که خانه دارد دنبال میکند و با برخی مسائل تاکنون خیلی شفاف برخورد کرده است. وقتی همه دوستان ادبی از وضعیت، ظرفیت و مشکلات خانه باخبر باشند، مسلّما مشکلات خانه کمتر خواهد بود. به هر حال، همه ما در مواردی دارای درک مشترک و حافظه مشترک هستیم.
یکی از مواردی که به نظرم جالب است، این است که خانه سعی میکند آن چیزی را که هست، نشان دهد، نه یک جمله کمتر و نه یک جمله بیشتر. این خیلی خوب است. مسایلی هم است که ربطی ندارد و درد دل است. مثلا گاهی به نظرم میرسد برخی گروههای ادبی در داخل افغانستان یا ایران، زیاد با خانه سازگار نیستند که البته طبیعی است و مانعی هم ندارد و گاهی حس میکنم حس پدرخواندگی هم دارند. نمیدانم خانه با آنها چگونه تعامل میکند یا برعکس. به نظرم، این از جمله مواردی است که برای رسیدن به مطلوب، اصطکاک ایجاد میکند. آرزو میکنم همه زیر یک چتر باشیم خصوصا این نسل که با ترافیکی از مشکلات روبهرویند. البته همه میدانیم که اقلیم فرهنگ و ادبیات فراخ تر از این حرفهاست.
باید دید خانه برای همه گروههای ادبی، سنی حداقل در زمینه شعر و داستان چه برنامهها و چشماندازهایی دارد. چه قدر با بزرگان ادبی و دانشگاهها و مرکز علمی ادبی تعامل میکند و برنامهریزی دارد. با این برنامهها میتوان بهتر کار کرد.
- چه مشکلاتی فراروی شاعران افغانستانی در پدید آوردن آثاری دارای استانداردهای جهانی میبینید؟
این سؤال را خیلی کلی میپندارم. به تعداد دوستان شاعر، مشکلات خاصی هست که من نمیدانم و استانداردها هم مقولهای کلیتر و گنگتر است. جمله معروفی است که میگویند برای جهانی شدن باید بومی نوشت و بعد از آن در دنیای امروز ارتباطات، قدرت ترجمه، رسانهها و هزاران چیز دیگر هست که همه باید باشند. ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا ما تکه شعری به دست آوریم و به غفلت نخوانیم!
- شاعران افغانستان از چه موضوعهایی غفلت میکنند و به آنها نمیپردازند؟ چرا؟
نمیدانم. من شعر همه شاعران افغانستان را نخواندهام. آن تعدادی را که خواندم، در مورد همه چیز شعر گفتهاند، از حوریهایی در بهشت تا سیگار و شلوار جین و جوراب و قهوه و نماز و جنگ. به نظر من، شاعران امروز از یافتن شیوه بکر زبان و فرم و نظرگاه و مهمتر از همه، جهان خودشان و زیست شخصیشان نمینویسند و غفلت میکنند. برای نمونه، همه از عشق مینویسند، ولی برخی به گونهای از زیست محیط و جهان شخصیشان مینویسند که باز نو و بدیع است و آن موضوع عاشقانهتر و تازه است و شاید سخت است جواب دادن به این سؤال.
- شاعران جوان در دهه هشتاد به بعد با عاشقانهسرایی و برخی از آنان با روی آوردن به موضوعهای ممنوعه و تابو تلاشهای تازهای آغاز کردند که زود خاموش شد. دلیل این وضعیت را در چه میبینید؟ آیا سنتها اجازه خودنمایی نمیدهد؟ آیا خود این شاعران از برخوردهای سلبی خسته و از ادامه فعالیت ناامید میشوند؟
نه، سنتهای صحیح که خیلی هم خوب است. اگر سنتها و عقاید و اندیشه و آرا مختلف نبود که فکر و اندیشه و شعری گفته و تولید نمیشد. عاشقانهسرایی یا تابوشکنی از قدیم بوده، حالا هم هست و در آینده هم خواهد بود. در این دهه هم پرداختن به همه موضوعات بیشتر شده است و افولی نمیبینم. گاهی برخی مسائل بدیهی میشوند. به هر حال، وضعیت زندگی هم بیتأثیر نیست.
- به نظر میرسد وضعیت داستاننویسی افغانستانیها در دهه 1380 به بعد در مقایسه با همتایان شاعرشان بهتر است. با این نظر موافقید؟ اگر موافقید، دلیل آن چیست؟ و اگر نه، چرا؟
دقیقا نمیتوان بله یا نه گفت. شعر و جوشش شعر همیشه با این مردم بوده و موفقیتهای فراوانی هم داشته است. در دهههای اخیر هم موفقیتهای شعری کم نبوده است. البته در این سالها دوستان داستاننویس بعد از دورهای از رکود و سکوت با آثاری بکر و تازه آمدند و اکنون هم شاهد آن هستیم که با آثار بیشتری روبهرو میشویم و از این بابت خوشحالم. به نظر میرسد روح زمانه کنونی را بیشتر باید در رمانها و داستانها پیدا کرد. به شاعران بر نخورد گر چه تأثیر داستان بر شعر هم مشهود است.
- از علاقهمندیهای خودتان به ادبیات افغانستان بگویید. کدام شاعران و نویسندگان را میپسندید؟
ادبیات افغانستان از گذشته تا امروز ادبیات پویا و جسورانهای بوده است، از فردوسی و مولانا و ناصر خسرو و سنایی بگیر تا شاعران و نویسندگان امروز که در سراسر جهان هستند، ولی هنوز به زبان مادری مینویسند. اینان در جغرافیای فرهنگیشان زیست میکنند حالا به هر صورتی که هست. در مورد علایقم نسبت به شاعران و نویسندگان امروزی باید بگویم در نهانخانه دل بماند، بهتر است.
- از علاقهمندیهای خودتان به ادبیات ایران بگویید. کدام شاعران و نویسندگان را میپسندید؟
زبان و فرهنگ مشترک با ایرانیها پدیده کمی نیست که از آن بتوان گذشت. شاعران و نویسندگان زیادی از دوستان ایرانی را دوست دارم، مانند حافظ که در آن حرفی نیست و از شاعران امروزی، منزوی و احمدرضا احمدی را بیشتر میخوانم. از نویسندگان، بیژن نجدی و صادق هدایت را دوست دارم.
- توقع و انتظار شما از نهادهای فرهنگی افغانستانی و ایرانی برای توجه به جنبههای هنری، فرهنگی و ادبی فعالیتهای مهاجران افغانستان در ایران چیست؟
توقعم این است که واقعا کار فرهنگی کنند، نه بیشتر و نه کمتر.