هر روز عاشوراست، هر زمین کربلاست!
اشاره: محرم سال گذشته در کابل بودم. روز عاشورا حادثه ی تلخی برای مردم کابل اتفاق افتاد و قلب همه ی انسانهای آزاده را رنجاند. صدها کودک و مرد و زن در حادثه ی تروریستی کشته و زخمی شدند. آنها به زیارتگاه حضرت ” ابوالفضل(ع)” آمده بودند و برای امام شهید حضرت حسین (ع) عزاداری میکردند و اشک میریختند. حالا یک سال از آن حادثه ی تلخ میگذرد ولی خاطره ی آن، هیچ گاه از یاد مردم کابل و افغانستان نخواهد رفت.
سید احمد مدقق
هر روز عاشوراست! همه جا کربلاست!
سه شنبه 15 قوس 1390 خورشیدی برابر با 10 محرم 1433 هجری قمری (عاشورا)
ساعتی به ظهر عاشورا مانده بود. میخواستم در یکی از هیئتهای عمومی امام حسین(ع) شرکت نمایم. جمعیت زیادی شانه به شانه ی هم اینسو و آنسو میرفتند. موترها سیاهپوش شده بودند و بالای بیشترشان بیرقی، نصب شده بود. بیرقهایی که عبارت “یاحسین شهید”، “یااباالفضل العباس”، “علمدار کربلا” و…. بر آنها نقش بسته بود. نیم ساعتی را لب سَرَک، بیهوده به انتظار ماندم. خبری نشد. موترهای سواری،ملی بس، مینی بوس و حتی موتَرهای باری دوبرابر یا بیشتر، از ظرفیت خود پر کرده بودند و به زحمت راهی از میان سَرَک پرازدحام پیدا میکردند و میرفتند. اما من شانس کردم. چون دوستم مرتضی با موتورسیکلتش رسید.
مرتضی گفت: «بُرَویم “کوته سنگی”!»
در کوته سنگی برخلاف سالهای گذشته، از دسته های عزاداری خبری نبود. نیروهای امنیتی کسی را نمی ماندند که در چهارراه بایستد. پولیسی دویده آمد و فریاد کشید: «اینجا نمانید. بروید.». با مرتضی به طرف “شار” رفتیم. نزدیک زیارت ابوالفضل( ع) جمعیت زیادی شانه به شانه ایستاده بودند. دسته های عزاداری سینه زنان نوحه میخواندند. در وسط خیابان داربستهای فلزی و پوشیده از پارچه های سیاه بود و به اصطلاح “دروازه” ساخته بودند. دروازه سیاهپوش نشانه ای برای محل عزاداری به شمار می آید. َسَرکی که از پیش زیارت ابوالفضل(ع) میگذرد در حدود 20 متر عرض دارد. یک طرفش خانه ها و دکان ها و زیارت است و طرف دیگرش دریای کم آب کابل. بیلبوردهای تبلیغاتی در دو طرف سرک بانکها را تبلیغ میکنند. بهترین نرخهای تماس از شرکتهای مخابراتی، نوشابه های گازدار خارجی که باید سرد نوشیده شوند و..
موتور را در گوشهای پارک میکنیم. همراه مرتضی پیشتر میرویم، چه میفهمیم که چه اتفاقی قرار است بیفتد. به زحمت راهی به جلو برای خودمان باز میکنیم. عدهای در حدود 20 نفر، غرق در خون، زنجیر تیغدار به بدنشان میزدند. هرچند دقیقه یکیشان فریاد میکشید: «یاعباس! یاعباس!» و دیگران در پاسخ فریاد میزدند: «جانم فدای عباس!».
چند متر پیشتر دسته ای دیگر دیگری مشغول سینه زنی بود. دسته ای که گفته میشد از “لوگر” است. به مرتضی گفتم: «پیش تر برویم!» و ناگهان غافلگیر میشویم. بووومب! گویی ساختمانی بزرگ و شیشهای از بلندی به زمین افتاد یا طبلی آسمانی به بزرگی یک کوه به صدا درآمد. سوراخهای گوشم بند آمده بود همه وحشت کرده بودند و غافلگیر شده بودند. همه جا پر از گردوغبار شده بود. سیل جمعیت به طرف عقب هجوم آورد. چیزی نمانده بود که زیر دست و پا شویم. پشت ستونی سیمانی در حاشیه ی دریای کابل، پناه گرفتم. عدهای از مردم، با چالاکی خود را به کناره های دریای کم آب کابل میانداختند. لحظه ای بعد دانستم که یک تروریست خودش را در میان دستهی عزاداری لوگریها جا زده بود و درست در اوج عزاداری، خود را منفجر کرده. مردم از میان زخمیها و جنازه های خون آلود ناباورانه این سو و آن سو میرفتند و اشک میریختند. بهت زده در گوشه ای ایستاد مانده بودم. مغزم از کار افتاده بود.
مادری با صورت خاک آلود و اشک آلود مضطربانه می دوید و فرزند گمشده اش را جستجو میکرد. چیغ میکشید: «قاسم! قاسم!» پدری، پسرک زخمی و خون آلود خود را روی دست هایش گرفته بود، میدوید و در جستجوی نیروهای امدادی بود. فریاد میکشید: «موتَر آمبولانس! موتر آمبولانس! » و بعد با ناامیدی سرجای خود ایستاده بود و چیغ میکشید: «این حکومت است که مردم را میکشد.»
15 دقیقه ا ی گذشت و اولین آمبولانس اردوی ملی آژیرکشان وارد معرکه شد. مدتی بعد نیروهای پلیس تا حدودی کنترل اوضاع را به دست گرفتند. تازه یاد مرتضی افتاده ام. کَمره ی عکاسی ام دست او مانده است. آن سوی چهارراه پشت موانع امنیتی با دست به من اشاره میکرد. ماموران پولیس مانع از هرگونه رفت و آمد هستند و از نزدیک شدن کسانی که آن سوی چهارراه هستند به طرف محل حادثه جلوگیری میکنند. به گوشی مرتضی زنگ میزنم.اما صدای ما میلرزد. بولجه میگذاریک در “مسجد شاه دوشمشیره”.
روز بعد مقامات دولتی اعلام نمودند: «این جنایت بی پاسخ نخواهد ماند.» آمارها متفاوت است. شهدای حادثه، گاهی چهل نفر، گاهی صد نفر و تا دو صد نفر هم اعلام شد. علمای شیعه و اهل سنت در محکومیت این جنایت، اعلامیه دادند. همگی در برادری تاکید میکنند و دستهای بیگانه ای که خارج از مرزهای کشور سعی در تفرقه افکنی دارند را مسئول این جنایت میدانند. مراسم سوم شهدای عاشورای کابل با شکوه هرچه تمامتر برگزار شد و خیلی از مقامات حکومتی و سران احزاب گوناگون کشور در آن شرکت کردند.
کمی از ظهرگذشته با کالایی خاک آلود و با سر و وضعی ژولیده، مرتضی را در حوالی مسجد شاه دوشمشیره پیدا میکنم. قلب هردوی ما از هیجان میتپد. به طرف سَرَک دشت برچی حرکت کردیم. نماز ظهر و عصر را در مسجدی به نام امام علی (ع) خواندیم.
بعد از نماز حزن عجیبی مرا گرفته بود. صحنههای عاشورایی آن روز را به یاد میآوردم. اشک مادرانی که ناامیدانه در جستجوی کودکان خردسالشان بودند. اجساد تکه پاره و خونآلود….
و با خودم فکر میکردم: راستی که هر روز عاشوراست و همه جا کربلا…