قصه‌ی گیسو

سید ضیا قاسمی (بهسود ـ 1354)

zia qasemi

قصه‌ی گیسو

 

لبانت، قند «مصری»، گونه‌هایت، سیب «لبنان» را

روایت می‌کند چشمانت، آهوی «خراسان» را

من از هر جای دنیا، هر که هستم، عاشقت هستم

به مهرت بسته‌ام دل را، به دستت داده‌ام جان را

چنانت دوست می‌دارم که باشوق تو می‌خواهم

بسازم وقف چشمت، تاک‌های مَست «پروان» را

بگویی، سرمه‌دانت می‌کنم بازار «کابل» را

بخواهی، فرش راهت می‌کنم لعل «بدخشان» را

تو را من می‌پرستم بعد از این، تا هر زمان باشم

نمی‌سازم دگر در «بامیان»، بودای ویران را

d963a67ca7

تو یاقوت «یمن»، مشک «خُتَن»، ماه «بخارایی»

به زلفت بسته‌ای هر گوشه، دل‌های پریشان را

کنار پنجره، آواز می‌خوانی و افشانده است

صدایت، رنگ و بوی هر چه گل، هر چه گلستان را

کنار پنجره، گیسو به گیسوی شب و باران

حواست نیست، عاشق کرده‌ای حتا درختان را

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
بستن