دلتنگی
مریم احمدی (مزار شریف ـ 1363)
با من حرف بزن؛
غمگینم
مثل همین درختِ تکیدهی کنار خیابان،
مثل آخرین برگِ بلندترین شاخه
در حال سقوطم.
چگونه است دلتنگی
که گاهی دستهایم را که میگیری
خوشحال نمیشوند گنجشکان
و زندگی چنان سرد است
که انگار سَرَکها را برف پوشانده باشد.
میگویند کابل سرد است
و هیزمی نیست
که بنشینی در گرمای آتش
دستهای یخبستهات را
گرم کنی
شعر بخوانی
چای بنوشی.
میگویم نکند مادرکلانم از سرما مرده باشد
دیشب لباس عروس پوشیده بود در خوابم
و لبخندش آنقدر غمگین
که صدای آوازها بهسان مرثیهای تکرار میشدند.
غمگینم
مثل همین روزهای سرد لعنتی
و دستهایم را
«ها» کردنهای مداومت گرم نمیکند.