داستان، زنان و بازتاب واقعیت‌های منفی جامعه، نگاهی به مجموعه داستان «سارا، لیسا، خورشید و دیگران»، نوشته‌ معصومه ابراهمی

حمیده لسانی

 نویسنده‌‌ داستان‌های کوتاه کتاب «سارا، لیسا، خورشید و دیگران»، داستان‌های خود را با تعمد کاملاً زیبا، با خبری غیرطبیعی و خاص که شاید خیلی به ذهن مخاطب خطور نکند، شروع می‌کند. خبری که مخاطب را در آغاز داستان با مقدمه‌چینی تقریباً غیرمنتظره‌ای برای گسترش متن با خود همراه می‌سازد. در اکثر داستان‌ها، شخصیت‌های محدودی وجود دارد که مخاطب خیلی زود به روابط و احساسات شخصی آنان پی می‌برد. اما در هر داستان بسیار کلی‌گویی نیز صورت گرفته است. چیزی که کمی برای مخاطب گیج‌کننده است. گاهی تناقضات قشنگی در داستان‌ها نیز به چشم می‌خورد که خواننده، آن‌ها را در اخیر در‌می‌یابد. مثلاً در داستان ابتدای داستان «مجسمه چینی» می‌خوانیم: «دختر در جواب مرد که از او پرسید مگر کلید نداری؟ گفت: فکر می‌کنم گمش کرده‌ام.» در اخیر داستان و بعد از رفتن دختر چشم مرد به کلید می‌افتد: «چشمش به دسته کلید آپارتمان افتاد که مدت‌ها قبل به دختر داده بود.» این جمله به ذهن مخاطب ختم و قطع رابطه را تداعی می‌کند و اینکه دختر دیگر برای ادامه رابطه علاقمندی ندارد.

 در داستان‌های دیگر نیز‌ این‌گونه موارد دیده می‌شود. نویسنده با بیان این داستان‌ها مشکلات زنان را که خودش نیز یکی از اعضای این جامعه است، به بررسی گرفته است. در هر داستان یک و یا چندین مشکل زن را بیان کرده است. اینکه زنان قربانی انواع خشونت‌های جنسی، جسمی، تعصب، سنتی بودن جامعه، ازدواج زیر‌سن، تحمل هر‌نوع زندگی حتی با شوهر معتاد، دخالت مردم در زندگی شخصی و… که واقعیت‌های عینی جامعه زنان در هر‌کجای دنیایند ـ‌مخصوصاً، افغانستان‌.

‌نکته جالبی که در این مجموعه آدم متوجه آن می‌شود این است که در داستان‌ها بسیار کم با نام دختر بر‌می‌خوریم. انگار نویسنده نیز مانند جامعه سنتی از گرفتن نام دختر، زن و مادر، اکراه می‌کند و نمی‌خواهد نام زنی را به زبان بیاورد و بسیار کم با نام بر‌می‌خوریم.‌ معمولاً از واژه « دختر» استفاده شده است. اما در داستان‌ها همذات‌پنداری خوبی با زنان صورت گرفته است. در داستان «اغواگری» در قسمتی از داستان آمده است: «شروع می‌کنند به دادن پیشنهادهای احمقانه، اول پیشنهاد همکاری و نقد و مشاوره و از این جور چیزها اما بعد یک دفعه پیشنهاد رابطه‌های آنچنانی می‌خورد توی صورتت که حتی متأهل‌بودن بیمه نمی‌کند و حرف و حدیث پشت یک زن فعال زیاد است. و خودت تبدیل شده‌ای به یکی از قربانی‌هایی که می‌خواستی کمک‌شان کنی و ته چاهی.» این پاراگراف خیلی خوب نشان می‌دهد، زنان در افغانستان در هر‌صورتی و همیشه در یک ناامنی روحی و جسمی قراردارند که برخاسته از احساس نویسنده است. از سویی هم در این داستان‌ها ذهنیت منفی نسبت به زنان دیده می‌شود. به طور مثال در همین داستان اغواگری هر‌جا خانم‌ها هستند حرف و حدیث نیز زیاد هست که همیشه و در تمام مکان‌ها و درباره تمام مردها این‌گونه نیست. با وجود این‌که در این داستان مشکلات زنان برجسته می‌باشد؛ اما زنان را بیشتر منفعل نشان داده که اکثراً قربانی تمنیات و خواهش‌های نفسانی‌اند و کرامت انسانی کمتر به چشم می‌خورد.

 واژه‌ها و جملات با وجود این‌که عامیانه گفته شده است، اما گاهی تلفیقی از واژه‌ها و کلمات فارسی ایرانی و دری افغانستانی است. لهجه‌ها در کنار هم چیده شده که یک ناهماهنگی و آشفتگی زبانی را به وجود آورده است؛ چیزی که  نه مطابق سلیقه ایرانی‌هاست و نه مطابق سلیقه افغانستانی‌ها. به طور مثال در داستان «کابل پر از قبرستانی است» آمده: «چند مرد روی مبل زهوار در رفته قدیمی بنگاه املاک نشسته بودند و چای سبز می‌نوشیدند. محمد من‌من‌کنان گفت: بعد پیرمرد گفت خو نوشته کن سته ره» از این دست کلمات و جملات در تمام داستان‌ها به وفور دیده می‌شود. با وجود این‌که این‌ها داستان است‌ و جنبه‌‌ تفریحی آن قطعاً برجسته‌تر هست، اما در عین زمان بازتاب‌دهنده واقعیت‌های منفی جامعه نیز می‌باشد که خود نکته مثبت این داستان‌هاست. با وجود این خوب است به خاطر تغییر این روند به نکات مثبت حضور زنان ‌یا فعالیت‌ها و پیشرفت‌های زنانه نیز پرداخته می‌شد که اکنون در جامعه به وفور دیده می‌شود.

نوسینده گاهی ‌از جملات و واژه‌های توصیفی زیبایی استفاده کرده است. به طور مثال: در داستان «پارک‌وی» توصیف شده است: «چراغ‌های شاهراه‌ها، چون ستاره‌های تبعید‌شده به زمین» و «خیابان‌ها بستر رودهای پاک، که تا ابدیت جریان داشتند»این جملات بسیار زیبایند و فضا‌سازی قشنگی ایجاد کرده است. همزمان در بعضی قسمت‌های کتاب هیچ توصیف و احساسی بیان نشده است. به طور مثال: در داستان «بازجوی من» که زندگی دختر با آن بازجویی مخوف دگرگون می‌شود و دختر مشکلات روانی شدیدی را متحمل می‌شود، اما سال‌ها بعد در هنگام دیدن بازجو، هیچ حس و عکس‌العملی به او دست نمی‌دهد و این غیر‌واقعی به نظر می‌رسد و باعث می‌شود که مخاطب با دختر داستان همذات‌پنداری نکند. چون در ذهن مخاطب قبل از قبل هزار عکس‌العمل رقم می‌خورد. صحبت از غیر‌منتظره‌بودن و غیر‌واقعی‌بودن در داستان بازجو شد که این‌گونه موارد در دیگر داستان‌ها نیز به چشم می‌خورد. غیر‌واقعی‌بودن، مخاطب را از داستان دور می‌کند اما غیرمنتظره‌بودن به جذابیت داستان می‌افزاید. در اکثر داستان‌ها گزینه غیرمنتظره‌بودن وجود داشته و داستان را دلچسب‌تر کرده و حس کنجکاوی مخاطب را بر‌می‌انگیزاند و خود مخاطب سعی می‌کند به آخِر داستان پی‌ببرد.

زاویه دید نیز در هر‌داستان مانند جملات و واژه‌ها دچار پراکندگی و ناهمگونی است. گاهی اول شخص و گاهی دانای کل راوی داستان است. ساختار داستان‌ها زیباست و تخیل در خلق سوژه خوب است؛ اما گاهی کلی‌گویی نشان از این دارد که نویسنده بسیار سطحی موضوعی را می‌خواهد شروع و ختم کند و حوصله پردازش به زمان و مکان و صحنه‌سازی و پرداختن به بعضی جزئیات ضروری را ندارد. نکته دیگری که در داستان‌ها به چشم می‌خورد، جدا‌ از فرهنگ زن‌ستیز‌ی که در همه داستان‌ها بدون استثنا به چشم می‌خورد از فرهنگ بومی و سنتی و طرز زندگی روزمره زن در هر‌نقطه‌ای که زندگی می‌کند، سخنی به میان نیامده است. از نظر من این امر بیگانگی و بی‌توجهی محض نویسنده با فرهنگ‌ها را نشان می‌دهد. اما در مجموع شروع خوبی است. همیشه اولین کار، بهترین کار نیست. قطعاً کارهای بعدی بهتر و بهتر خواهد شد. با امید موفقیت‌های بیشتر برای بانو معصومه ابراهیمی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
بستن