با حضور داستان‌نویسان و علاقه‌مندان به داستان داستان‌های محمدرضا فیروزی نقد شد

 روابط عمومی خانه ادبیات افغانستان: نشست ویژه نقد داستان‌های محمدرضا فیروزی، داستان‌نویس جوان افغانستانی با حضور جمعی از داستان‌نویسان و علاقه‌مندان به ادب فارسی، چهارشنبه 28 مرداد (اسد) 1394 در تهران برگزار شد.

این نشست از ساعت 13 با سخنان تینا محمدحسینی در سالن کنفرانس ادبی واقع در طبقه سوم حوزه هنری تهران آغاز شد. مدیر بخش داستان خانه ادبیات افغانستان با خوش‌آمدگویی به فیروزی و داستان‌دوستان جوانی که از سمنان به این نشست آمده بودند، هدف خانه ادبیات از برگزاری نقد تماشا را آشنایی و تعامل نویسندگان جوان با همدیگر دانست.

پس از آن، محمدرضا فیروزی با اظهار شادمانی از حضور در جمع داستان‌نویسان و علاقه‌مندان به ادبیات در نشست داستانی خانه ادبیات افغانستان، داستان کوتاه «گریز از آفتاب» و «پدرکلان و رادیوی چوبکی» را خواند. گفتنی است فیروزی در 24 فروردين 1378 در سمنان به دنیا آمد و كودكي و نوجواني خود را در همین شهر گذراند. از سال پنجم ابتدایی با خواندن اولین رمان خالد حسینی به نام «بادبادک‌باز» به داستان علاقه‌مند شد. با نیمه تمام گذاشتن تحصیل در سال دوم رياضي فيزيك، در تابستان 1393 به كارگاه‌هاي داستان‌نويسي مهدي زارع در حوزه هنري سمنان رفت و با دومين داستان كوتاهش به نام «پدركلان و راديوي چوبكي»، مقام اول را بخش آزاد جشن‌واره منطقه‌اي شاهوار به دست آورد. وی اکنون به كارگري مشغول است و می‌خواهد مجموعه داستان‌های کوتاهش را تکمیل کند.

Neshast Naqd Dastan M.R.Firoozi3

نقدهای داستان «گریز از آفتاب»

تینا محمد حسینی نقد داستان فیروزی را چنین آغاز کرد: «داستان از سه زاویه دید تعریف می‌شود. همسر تهمینه، قاچاق‌بر و گرگی که آن‌جاست و در آخر، آن سه نفر طعمه گرگ‌ها می‌شوند. داستان این طور روایت شده و طور دیگری نمی‌شود این داستان را دید. فیروزی، عناصر را می‌شناسد. این داستان، داستان مهاجرت است. آرمان‌شهری که آقای فیروزی در ذهن دارد و سعی می‌کند شخصیت‌هایشان را به آن سمت هدایت کند، نشان می‌دهد شخصیت‌ها هنوز کامل نیست. تقریباً همه این شخصیت‌ها به مشکلی برمی‌خورند و سیاهی و یأس را در همه می‌بینیم. شناخت نداشتن انسان از دنیای اطرافش در داستان‌های آقای فیروزی موج می‌زند.

بزنگاه داستان خوب انتخاب شده است. جمله‌های کوتاه و پشت سر هم باعث شده است که ریتم تند به وجود بیاید و ما حس کنیم. هم‌ذات‌پنداری شدیدی وجود دارد. نویسنده خیلی خوب توانسته است این داستان را تصویر کند. تصویری که ایجاد کرده و شخصیت‌پردازی‌هایش باعث می‌شود محیط را خوب حس کنیم. این داستان افتادگی‌های خودش را هم دارد. مثلاً شروع داستان با این‌که بزنگاه خوبی دارد، هنوز  setting آن معلوم نیست. نمی‌دانیم که شخصیت کجاست، پلیس کجاست. شاید خیلی نکته ظریفی باشد و مخاطبان از این امر بگذرند، ولی همین نکته‌هاست که داستان را به مقصد می‌رساند. مخاطب نمی‌تواند محیط را به خوبی تجسم کند و حتی در جاهایی دچار اشکال است. مثلا جایی که بلوچ می‌دود و می‌گوید سایه‌ام جلوتر از خودم حرکت می‌کند، منطق داستان به خوبی رعایت نشده است. کسی که می‌ترسد و در حال فرار است، خیلی نمی‌تواند به جزئیات توجه داشته باشد.

با بعضی جمله‌بندی‌ها و کلمات مشکل داشتم. مثلا آیا مجاز هستیم بنویسیم: «پای‌هایم» یا بنویسیم «سویمان انداخت می‌کنند» یا «گریخت می‌کنیم»؟ من متون کهن خیلی خوانده‌ام، ولی این طور فعل‌ها برایم تازگی دارد. گاهی توصیف‌ها خوب رعایت نشده است. مثل جایی که نوشته است: «خمیده خمیده، دست‌ها بر سر گذاشته، به سمت من می‌دود.» این تصویر ناخواناست. جایی هم نوشته است: «چانه‌هایم را می‌خارانم.» مگر یک آدم چند چانه دارد؟ لهجه و نوع حرف زدن بلوچ‌ها خیلی خاص است و انتظار داریم داستان‌نویس وقتی لهجه دیگران را می‌آورد، لهجه او را هم درست بیاورد و یک بلوچ حتما می‌داند لالا یعنی داداش بزرگ‌تر.

استفاده از عنصر سفر در داستان‌های فیروزی خیلی خوب است. در ضمن سفر، مرد می‌فهمد همسرش همین طوری انتخابش کرده است. بلوچ تازه متوجه خود می‌شود؛ شناخت خود و شناخت دیگران. در جایی نوشته است: «تو یا کدام بچه دیگر، هر زوجی را که می‌دیدم.» کلمه «زوج» از داستان بیرون زده است. جدا از این‌که نمی‌دانم این گونه سخن گفتن را در بیان عامیانه دری داریم یا نه.

فیروزی در داستان‌هایش خیلی خوب عمل کرده و در بیشتر داستان‌هایش، مرتب، نظرگاه را عوض می‌کند به جز داستان کارمند. حضور گرگ در داستان نشسته است، اما بهتر است چینشی که به مخاطب می‌دهد،  طوری باشد که مخاطب اشتباه نکند».

نعمت کریمی در مورد داستان فیروزی به این نکات اشاره کرد: «این داستان از داستان‌هایی بود که مرا درگیر کرد و سه بار خواندمش. راوی اول شخص قبلا در ایران بوده و حالا با تهمینه ازدواج کرده و از راه قاچاق راهی ایران شده‌اند. باید بیان می‌شد که قاچاقی آمدنشان چه دلیلی داشت. فقط اشاره می‌شد که چه مشکلاتی دارند که راهی ایران شده‌اند».

محمدعلی سرابی در مورد داستان چنین گفت: «کل داستان مرا به یاد سرنوشت غم‌انگیزمان انداخت که از سال‌های دور شروع شده و آقای فیروزی هم با آن آشناست و دغدغه ایشان است. در جایی از داستان از فعل‌ «گریخت می‌کند» استفاده شده است. من با این فعل آشنا نیستم و نشنیده‌ام. از اصطلاحات و ضرب‌المثل‌های خوبی استفاده کرده‌اند، در حالی که اصطلاحات «ماما» و «لالا» در چند جا به کار رفته از همان زبان تهمینه، ولی همسرش اصطلاحات مثل «یه جوری» به کار می‌رود که در مقابل اصطلاحاتی مثل «کشال» و «لالا» قرار می‌گیرد. اشاره به آیین‌های قدیمی مثل «آیینه انداختن» برای من خیلی جذاب بود».

لیلا خالقی دیدگاه خود را درباره داستان این گونه بیان کرد: «داستان در چند بخش نوشته شده بود و در هر بخش، راوی عوض می‌شد. زبان معیار خوب بود، اما زبان در جاهایی افت داشت. طرح داستان پیچیده بود. ضرب‌آهنگ داستان تند بود. شخصیت‌پردازی عالی بود. شروع داستان با ضربه‌ای آغاز می‌شد و پایان داستان بسته بود. دیالوگ کم بود و بیشتر روایت داشت. صحنه‌پردازی خوب بود. مکان را در داستان داشتیم و داستان حادثه‌محور بود».

خداداد حیدری که نگاه دیگری به داستان داشت، گفت: «شاید درک جریانی که در داستان اتفاق می‌افتد، برای ما راحت باشد، اما اگر مخاطب، ایرانی باشد، در این داستان متوجه خیلی چیزها نمی‌شود. در این داستان خیلی چیزها آن طور که بایسته است، روشن نشده اند. از لحاظ نوشتاری هم از اصطلاحاتی استفاده شده بود که یک‌نواخت نبود».

عارف جعفری در مورد دوگانگی لهجه در داستان فیروزی چنین اظهار نظر کرد: «نثر که گاهی لهجه ایرانی است و گاهی دری، خودش یک هویت خاص است؛ یعنی نسلی که در این‌جا بزرگ شده، در خانه یک طور صحبت می‌کند و در بیرون وقتی با دوستان ایرانی‌اش هست، گویش دیگری دارد و تحت تأثیر همین دوگانگی گویش، ادبیاتش شکل می‌گیرد. کار فیروزی هم همین گونه است و نمی‌توان ایراد گرفت. این نوع هویت دوگانه‌ای است که همه ما در فضای آن بزرگ شده‌ایم. این هویت دوگانه شاید براى کسانی که روی گویش دری تعصب دارند، خوشایند نباشد، ولی واقعیتی است که در نهاد کسانی وجود دارد که در ایران بزرگ شده‌اند».

حسین قلندری درباره فضاسازی داستان اول فیروزی افزود: «فضای عاشقانه بین دو شخصیت خیلی خوب در آمده است. البته جایی که همسر تهمینه به یادآوری خاطراتش می‌پردازد، از فضای داستانی دور می‌شویم. تغییر راوی به خاطر لحن خوبی که داشتیم، خوب در آمده بود. فقط لحن گرگ و لحن بلوچ به هم نزدیک بودند. کشمکش داستان، کشمکش بلوچ با خودش، تهمینه با خودش و کشمکش گرگ با خودش بود. اوج داستان در ذهن مخاطب اتفاق می‌افتد، جایی که حساس می شویم چه اتفاقی خواهد افتاد. مضمون داستان، مهاجرت است. در شخصیت‌پردازی‌ها نیز حدوداً به شخصیت‌ها رسیدیم و نه دقیقا. استدلال‌های تهمینه در صحبت با همسرش استدلال‌های زنانه است، ولی لحن، لحن مردانه است و خیلی رفتار و شخصیت مردانه دارد. بر عکس، شخصیت همسر تهمینه خیلی احساساتی است و مقداری زنانه است. در بند ششم یک دفعه داستان به قصه تبدیل می‌شود. این‌که گرگ‌ها از قصه بیرون نمی‌زنند، خوب است، اما داستان را به قصه تبدیل می‌کند. فکر می‌کنم چون هیچ کدام دوست نداریم اتفاقی را بشنویم که قرار است بیافتد، نویسنده آمده و به وسیله گرگ‌ها روی صحنه پرده می‌کشد. راجع به نام‌گذاری داستان می‌توان گفت: این افراد از خوش‌بختی فرار کردند و به سمت بدبختی آمدند».

Neshast Naqd Dastan M.R.Firoozi1

نقدهای داستان «پدرکلان و رادیوی چوبکی» و «آقای کارمند»

حسین قلندری با نقد این داستان چنین گفت: «در داستان پدرکلان و رادیوی چوبکی، مضمون خیلی به کار می‌آید. مضمون می‌تواند یکی از عناصر به کار رفته داستانی باشد. نقطه پررنگ داستان، فضاسازی است. مضمون چیزی است که در همه داستان‌ها هست. مضمون داستان، دل‌بستگی به خاک است. در قسمت دیگری، مضمون، مهاجرت است و مضمون اولیه ترک می‌شود. آمدن امیراحمد و رفتنش به پاکستان به نظرم اضافی است. به نظر من، موفق‌ترین داستان این مجموعه، آقای کارمند بود. هم آقای کارمند و هم آقای رازها مضمون مقدس دارند، اما به نظرم، داستان کارمند، داستانی دینی است».

تینا محمدحسینی در ادامه بحث گفت: «داستان آقای رازها یک مقدار رو هست. شخصیت‌ها مدام عوض می‌شوند و راوی می‌چرخد. یک دفعه می‌رویم سروقت خادمی که می‌گوید دوازده سال است خادم است. در جایی، نام تقی، ابوالقاسم نوشته شده است. خیلی جاها نویسنده کم‌کاری کرده است. بچه داستان گاهی بزرگ‌تر از سنش صحبت می‌کند و گاهی کوچک‌تر از سنش. داستان‌نویس یک جا هم از نظرگاه خارج شد. این‌که هر دو در عدد دوازده هستند، علت خاصی باید می‌داشت که پیدا نکردم؛ خادم که دوازده سال است، خدمت می‌کند و ضامن که دوازده ساله است».

لیلا خالقی درباره این داستان‌ها افزود: «ماجرای عجیب آقای کارمند با شروع « دینگ دینگ دینگ» بود که حالت آلارام دارد و ما می‌فهمیم یا شخصیت متحول می‌شود یا با خواندن داستان نگاهمان تغییر پیدا می‌کند. تصویرسازی و صحنه پروازی بیشتر حالت گزارشی داشت. نظرگاه سوم شخص به ذهن راوی محدود بود. تصویرهای مبهمی از مکان داشتیم. داستان «پدرکلان و رادیوی چوبکی»، طرح خطی داشت. زبان ادبی بود و در جاهایی شاعرانه می‌شد، مثل: «سترده است»، «سربخت بخاری می‌رود». در صحنه پروازی، تصویر شه‌مامه و صلصال خوب بود. جایی سعی کرده بود دیالوگ‌ها افغانستانی باشد. در جایی علی‌احمد می‌گوید: «بابایم چشم به راه است». « بابایم» به نظر من خیلی ایرانی است. پایان داستان بسته است و جمله‌بندی‌ها جاهایی شکسته است».

Neshast Naqd Dastan M.R.Firoozi2

در پایان جلسه، عارف جعفری، مدیر دفتر تهران خانه ادبیات افغانستان و تینا محمدحسینی، مدیر بخش داستان از حضور فیروزی و دیگر علاقه‌مندان در نشست نقد داستان سپاس‌گزاری کردند. گفتنی است شرکت در نگارش نقد مکتوب بر داستان‌های منتشرشده در تماشا برای داستان‌نویسان و نیز حضور در نشست‌های یادشده برای همه افراد آزاد است.

گزارش تصویری:

photo_2015-08-20_01-13-58

photo_2015-08-20_01-14-08

photo_2015-08-20_01-14-12

photo_2015-08-20_01-14-19

photo_2015-08-20_01-14-27

photo_2015-08-20_01-14-34

photo_2015-08-20_01-14-55

photo_2015-08-20_01-15-17

photo_2015-08-20_01-15-25

photo_2015-08-20_01-15-37

photo_2015-08-20_01-15-45

photo_2015-08-20_01-15-53

photo_2015-08-20_01-16-03

photo_2015-08-20_01-16-14

photo_2015-08-20_01-16-24

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
بستن