بازتاب واقعیتهای منفی و زنانی که معلق ماندهاند
سهراب سروش
دهمین نشست از سلسله نشستهای «کتاب ماه» عصر جمعه، تاریخ 1 دلو 1395، در کابل برگزار شد. این نشست که به نقد و ارزیابی مجموعه داستان«سارا، لیسا، خورشید و دیگران» نوشته بانو معصومه ابراهمی اختصاص داشت، با حضور شماری زیادی از نویسندگان، شاعران، فرهنگییان، هنرمندان و دانشجویان در تالار همایشهای «خانه فرهنگ» افغانستان به اجرا درآمد. بتول سیدحیدری، داستاننویس و استاد دانشگاه، عمران راتب، روزنامهنگار و پژوهگر فلسفه، حمیده لیسانی، خبرنگار و فعال فرهنگی به نقد داستانهای مجموعه سارا، لیسا، خورشید و دیگران پرداختند.
برنامه رأس ساعت 2 بعد از ظهر با خوانش داستان کوتاه «غرقشدن» یکی از هفده داستان مجموعه، توسط سهراب سروش آغاز شد و با صحبتهای شکور نظری، مسئول دفتر خانه ادبیات افغانستان در کابل ادامه یافت. آقای نظری، ضمن توضیح برنامهها و فعالیتهای فرهنگی و ادبی خانه ادبیات افغانستان در دو کشور ایران و افغانستان، از برگزاری، شب بیست و نهم، از سلسله «شبهای کابل» در آینده نزدیک خبر داد. سپس بتول سیدحیدری، با نگاه تطبیقی داستانهای مجموعه با عناصر داستان کوتاه، به حلاجی و تجزیه داستانهای معصومه ابراهمی پرداخت. خانم سید حیدری حرفهایش را با این مقدمه آغاز کرد: «این مجموعه، شامل داستانهایی است که شیوه روایتش ماننده یادداشتنویسی روزانه است. یادداشتهایی که برخاسته از ذهن زنانی است که در تمام لابهلای سطرهای داستان، نسبت به آینده و وضعیت کنونی خود سرگرداناند. زنانی که برای رشد شخصیت و تثبیت هویت زنانگی خود، یا شکلگیری شخصیت خود تلاش میکنند. حتا تلاش میکنند که راههای کنترول خودشان را بشناسند ولی موفق نمیشوند.» سیدحیدری ادامه داد: «نام مجموعه خوب انتخاب شده است؛ اما نویسنده در انتخاب نام داستانهای مجموعه وقت نگذاشته است. نویسنده داستانهایش را بامهارت شروع میکند، اما وقتی میرسد به تنه داستان، در اکثر داستانهایش دچار افت میشود.»
عمران راتب، منقد دوم برنامه که نگاهی نشانهشناسانه به داستانها داشت، صحبتهایش را اینگونه شروع کرد: «ژرفساخت داستانها بهشدت پراکنده و پریشان بهنظر میرسند. یک دلیل این پراکندهگی و پریشانی، برمیگردد به عرصه مکانی رخدادها در این مجموعه؛ کابل، تهران، منهتن و… که این امر، الزامن به تفاوت و فاصلهی سخن در متن میانجامد. اما سوای این، اگر بتوانیم بهلحاظ ارتباط بینامتنی به بررسی داستانهای این مجموعه بپردازیم، متوجه خواهیم شد که داستانها در کلیت، کلام واحدی ندارند. منطق خوانش تفسیری متن، علیرغم برجستگی موضع مخاطب در آن، الزاماً ابژهمحور است. به هرترتیب، 17 داستان، با 17 نوع محتوا و سخن؛ این مسأله مشکل را در کار بررسی مجموعه، چند برابر میکند. یعنی منتقد یا باید از میان این 17 داستان، یکی را برگزیند و به تحلیل محتوایی آن بپردازد، که با این رویکرد، قاعدتن نمیتواند نتایج مواجههاش با آن داستان را به داستانهای دیگر مجموعه تعمیم بدهد.»
به باور آقای راتب، میتوان از ردپای یک چیز در این داستانها سخن گفت، و آنهم، فضایی است که مخاطب احساس میکند که این مجموعه در کلیت انضمامی خود، با آن گره خورده است؛ یعنی: حس تعلیق و واماندگی. این حس تعلیق، در برخی از داستانها ردپایی محو دارد و در تعداد دیگر هم برجسته مینماید. راتب مثال میآورد: «در داستان نخست این مجموعه، «مجسمه چینی»، روایت برخورد دختر با مردی است که قبلاً با او یک رابطه جنسی را تجربه کرده و حالا از بابت آن دچار احساس عذاب و ناآرامی شده است: «دختر روی تخت مچاله شده بود. از خودش بارها و بارها پرسیده بود آیا مرد هم بعد از خوابیدن با او، اینقدر احساس خالی بودن میکند؟» یک رُخ پنهان این حرف، خبر از تفاوتی میدهد که نگاه فاصلهانداز مردسالار، میان حالتهای روانی و اخلاقی مرد با زن قایل است. رخ عیان آن اما، این است که دختر وابستگییی به هنجارهای اخلاقی غالب در حوزه عمومی یا شخصی دارد و بعد از اینکه با مرد خوابیده است، احساس میکند این همخوابگی او را از چارچوب این هنجارها بیرون آورده و در درون یک خلأ هنجاری و عرفی پرتاب کرده است. بدیهی است که اخلاقیات، امور عرضیاند، یعنی برساختهی انسانها در زندگی اجتماعیشاناند و بر این اساس، خلئی که در نسبت با این هنجارها تعریف میشود نیز وجه وجودی ندارد و عرضی است. در گفتار نقلشده از زبان زن، به نیکی دیده میشود که این حس، تبدیل به وضعیت او شده و نسبتش با کسی که همخوابهشدن با او منجر به حس تعلیق شده، بر اساس این وضعیت تعیین میگردد: «هرچه به او نزدیکتر میشوم، بیشتر احساس غریبی میکنم.» و در پایان، هنگامی که دختر از نزد مرد میرود، این حس بار دیگر خودش را نشان میدهد. مرد میگوید: «دوباره کی ببینمت؟» و دختر پاسخی میدهد که معنایش در واقع پاسخ ندادن است: «خودم بهت زنگ میزنم». و ما نمیدانیم، این یعنی پایان رابطه یا چیزی که حتا خود دختر نیز نمیداند چیست؛ نوعی از سردرگمی و تیرگی فضایی که تصمیمگیری در آن ناممکن است.»
راتب، صحبتهایش را با مثالهای دیگر از مجموعه ادامه میدهد: «در داستان سوم که عنوان آن نیز همانند عنوان دیگر داستانهای مجموعه، حامل معنایی است همزاد تعلیق و توقف: «غرقشدن». غرقشدن میتواند بهمثابه یک استعاره، بیانی از گمشدن و در تهینا رفتن باشد. تعلیق و غرقشدن، همواره در خلأ اتفاق میافتد. به اینمعنا که حفرهیی در وضعیت پدید میآید و انسانی در آن فرو میرود. چون در نقطه مقابل حفره، پُری و آکندگی است و در آکندگی، امکانی برای غرق شدن و تعلیق وجود ندارد. باز هم روایتی از تجربه شنای زنی در استخر است: «نور را رها میکند توی آب استخر که تا بالای سینهات است و میفهمی که ای داد و بیداد، من که این حس شناور بودن را تجربه کردهام؛ روی صندلی جلوی ماشین، کنار تو.» بگذارید این مسأله را بیان کنم که حس تعلیق، حالتی است که حالتهای پُر و استواربودن را بهصورت پیشینی در خود نقد میکند. بدین مفهوم که اندیشیدن به این حالت متضمن این است که حالتهایی که میتواند ما را از معلقبودگی بیرون کند، قبلن نفی شده باشد. خاطرهیی که در حالت شناوربودن به یاد زن میآید و حسرتی که در بیانش نهفته است، بیانگر این امر است؛ یعنی نفی امر واقع و جایگزینی آن با حسرت. این ماهیت معلقماندگی است؛ در فضا، کنده از یقین، از زمین و هماره شناور و سیال باقیماندن. پس امکان بهوجود آمدن این حالت زمانی مساعد میشود که امر واقع و موقعیتهای عینی که میتواند انسان را در خود سفت نگه دارد، از او سلب گردد. پایان این داستان نیز بیان فرورفتگی و گمشدن است. بعد از اینکه مخاطب منتظر آن حرف آخر، یا سکانس پایانی میماند، زن میگوید: «دوباره با مُخ میروی تو آب». و دیگر خبری از برگشتن نیست.
در داستان «بازجوی من» این معلقماندگی و بنبست، بهشکل درماندگی و ملالت تبارز پیدا میکند. دختر میگوید: «از سر بیکاری و ناچاری به اولین خواستگار جواب مثبت دادم.» و عریانترین نمونه هم در داستان «ساختمان شماره 407» رخ میدهد که کلیت فضای داستان را تعلیق تسخیر کرده است و در وجه نمادینِ گمگشتگی هویت آشکار میشود. راوی در نخست، این را نمیداند که پدرش کیست و در گام بعدی، اصلاً آگاه بر این وضع نیست، یعنی تصور میکند پدر و مادرش همان کسانیاند که زندگیاش را با آنها سپری کرده. تا اینکه روزی پس از حادثهیی عجیب، پی میبرد زنی که به قیمت از دست دادن جان خودش زندگی او را نجات داده بوده، مادر واقعی او بوده ولی در مورد پدرش هنوز در بیخبری مطلق بهسر میبرد.»
حمیده لسانی، خبرنگار و فعال فرهنگی، منقد دیگر مجموعه، سارا، لیسا، خورشید و دیگران بود. از زاویه دید او: «نویسندهداستانهایش را با تعمد کاملاً زیبا، با خبری غیرطبیعی و خاص که شاید خیلی به ذهن مخاطب خطور نکند، شروع می کند. خبری که مخاطب را در آغاز داستان با مقدمه چینی تقریباً غیرمنتظرهای برای گسترش متن با خود همراه میسازد. در اکثر داستانها، شخصیتهای محدودی وجود دارد که مخاطب خیلی زود به روابط و احساسات شخصی آنان پی میبرد.»
خانم لسانی گفت: «نویسنده با بیان این داستانها مشکلات زنان را که خودش نیز یکی از اعضای این جامعه هست به بررسی گرفته است. در هر داستان یک و یا چندین مشکل زن را بیان نموده است. اینکه زنان قربانی انواع خشونت های جنسی، جسمی، تعصب، سنتی بودن جامعه، ازدواج زیر سن، تحمل هر نوع زندگی حتی با شوهر معتاد، دخالت مردم در زندگی شخصی و…. که واقعیت های عینی جامعه زنان در هر کجای دنیا مخصوصاً، افغانستان می باشد، هستند.»
چیزی که به باور خانم لسانی در مورد این مجموعه جالب است این است: «در داستانها بسیار کم با نام دختر برمیخوریم. انگار نویسنده نیز مانند جامعه سنتی از گرفتن نام دختر، زن و مادر، اکراه میکند و نمیخواهد نام زنی را به زبان بیاورد و بسیار کم با نام برمیخوریم. معمولاً از واژه « دختر» استفاده شده است. اما در داستانها همذاتپنداری خوبی با زنان صورت گرفته است. در داستان «اغواگری» در قسمتی از داستان آمده است: «شروع میکنند به دادن پیشنهادهای احمقانه، اول پیشنهاد همکاری و نقد و مشاوره و از اینطور چیزها اما بعد یک دفعه پیشنهاد رابطههای آنچنانی میخورد توی صورتت که حتی متأهل بودن بیمه نمیکند و حرف و حدیث پشت یک زن فعال زیاد است. و خودت تبدیل شدهای به یکی از قربانیهایی که میخواستی کمکشان کنی و ته چاهی.» این پاراگراف خیلی خوب نشان میدهد، زنان در افغانستان در هرصورتی و همیشه در یک ناامنی روحی و جسمی قراردارند و به صورت کلی داستانها بازتابدهنده واقعیتهای منفی جامعه در مورد زنان است.»
در آخر خانم معصومه ابراهیمی، نویسنده کتاب، درباره اهمیت نوشتن و رنجهای نوشتن و چگونگی نشر و پخش کتابش صحبت کرد.
گفتنی است که این مجموعه نخستین دفتر داستان «معصومی ابراهمی» داستاننویس جوان افغانستانی ست که در اواسط سال گذشته میلادی، توسط انتشارات «اچ اند اس مدیا»، به گونه آنلاین در لندن انتشار یافته بود.
این دفتر دربرگیرنده داستانهای درباره زندگی زنان افغانستان در دنیای مدرن است و هفده داستان کوتاه را در برمیگیرد که در 108 روی به نشر سپرده شده است. داستانهای این دفتر به ترتیب، مجسمه چینی، پارکوی، غرقشدن، کابل پر از قبرستانی است، زیارت، تهمت، پسر مریم، لیون، معتاد، خیانت، پنجرههای خوشبخت، یک روز معمولی، بازجوی من، دختر تابلوی نقاشی، ساختمان شماره ۴۰۷، چشمسفید و صبح روز بعد نام دارد.
و نیز گفتنی است که «کتاب ماه» عنوان سلسله برنامههایی است که توسط خانه ادبیات افغانستان در کابل برگزار میشود و به نقد و ارزیابی کتابهای تازه منتشرشده نویسندگان و شاعران افغانستان میپردازد. این دهمین نشست از آن سری بود که با همکاری انتشارات تاک و خانه فرهنگ افغانستان برگزار شد.