پاسدار زبان

 محمدسرور رجایی

اولین بار که با نام محمدکاظم کاظمی آشنا شدم، از پشاور پاکستان به افغانستان می‏رفتم. حدودا40-50 کیلومتر از مرز پاکستان گذشته و وارد افغانستان شده بودم، تابستان 1368 بود. وضعیت راه‏ها برای سفر اهالی ولایات مرکزی «هزاره‏ها» بسیار ناامن بود. اما همراهانم هیچکدام هزاره نبودند، دل به دریا زده بودم که با آنها همراه شدم. همسفرانم چند نفر از ولایت هرات بودند، اما نمی‏دانستم چه کاره‏ هستند. از مرز که گذشتیم، با کرایه کردن موتر تویوتای سفید رنگی، که تنها یک نفر می‏توانست در کنار راننده بشیند، مردی که همه به او استاد می‏گفتند، نشست و راه افتادیم. ماشین زوزه‏کشان کوه‏ و کُتل را پشت‏سر می‏گذاشت و همسفرانم شعر می‏خواندند. پنج – شش نفری در پشت موتر در دو ردیف رو بروی هم نشسته بودیم. هرچه پیشتر می‏رفتیم، با آن‏ها بیشتر آشنا می‏شدم. همسفرانم شاعران هراتی بودند که از شهر مشهد به قصد پایگاه جهادی امام موسی‏ابن جعفر(ع) راه افتاده بودند. برای چه؟ نمی‏دانستم. بعدا فهمیدم که استاد نامش برات‏علی فدایی است. در همان حال که گرد و خاک از سایش لاستیک‏های موتر با جادۀ خاکی به استقبال ما بر می‏خواستند، یکی از آن‏ها پیشنهاد سرودن غزل مشترکی را داد و بعدگفت: «کاش محمدکاظم کاظمی هم همراه ما بود» و هرکدام شروع کردند به جابجایی کلمات در ذهن شان، از نگاه و لب‏های شان فهمیدم. پیشنهاد مطلع غزل این مصراع بود. (چو چشمه در دل هرکوه روانیم) یادم نیست که آن غزل کامل شد یا نه، اما از آن زمان بعد تا کنون مثل باد از این دشت به آن دشت و از این دیار به آن دیار سرگردانم. در این سرگردانی‏ها بود که بیشتر با نام و شعرهای کاظمی آشنا شدم. هر بار از شهری عبور کردم و ویرانی‏های بیشترکشورم را دیدم بی‏اختیار یاد این دو بیت از شعر کاظمی می‏افتادم (وای اگر قصه ما عبرت تاریخ شود / خیمه قافله را دشنه ما میخ شود

 وای اگر بر در باطل بنشیند حق ما /  وای اگر پرده تزویر شود بیرق ما)

سال‏ها بعد محمدکاظم کاظمی را در حوزه هنری دیدم، دیدم که چگونه دوستان شاعرم احترامش را ‏دارند. از همان زمان متاثر از برخورد صمیمانۀ او بیشتر باورش کردم. در این سال‏ها افغانستان از جنگ و بحران‏های زیادی عبور کرده است. حتی از آرمان‏های هنر و ادبیات سال‏های جهاد و مقاومت. سرشناس‏ترین شاعران افغانستان به نوعی به آرمان‏های عدالت‏خواهی‏شان پشت پا زدند و عبور کرده‏اند. اما کاظمی همچنان در گیر و دار این سال‏های سخت، همواره ثابت قدم باقی ماند و استوار ایستاد. در کنار این استواری از اهدای ذوق و قریحۀ ادبی خود به هیچ کسی دریغ نکرد. سال‏هاست که او در پرورش توانایی‏های ادبی شاعران جوان افغانستان و ایران خستگی‏ناپذیر می‏کوشد. هنر کاظمی روزگار ما، به تنهایی هنر شاعری نیست، بلکه یک تفکر است که متاسفانه در کشور خود کمتر شناخته شده است. مفهوم بلندی است برای شعر معاصر افغانستان و کشورهای فارسی زبان. آثار کاظمی نشان می‏دهد که او با فرهنگ و ادبیات سلیقه‏ای و احساسی برخورد نمی‏کند، روح و روانش با فرهنگ و ادبیات عجین شده است. چرا؟ چون دغدغه اولیۀ زندگی حرفه‏ای‏اش فرهنگ و ادبیات  با محوریت ارزش‏های انسانی است. ذهنیت ادبی او همیشه در جریان زندۀ ادبیات جهان است. به همین دلیل هرچند دیر به دیر شعری می‏گوید، باز هم شعرش جریان ساز، تاثیرگذار و مخاطب پذیر می‏شود.

اگر امروز شاعران جوان ما دچار مشکلاتی از جنس مخاطب گریزی، بی‏هویتی یا بی محتوایی در شعرشان شده اند، دلیل اصلی آن، دوری شاعران جوان از آثار کاظمی و امثال اوست. آثار کاظمی به جریانی متعادل رودی می‏ماند که همگان از آن استفادۀ یکسانی می‏برند. جریان ادبی متعادل ارزشگرا که توانسته با هنرمندی خاص سنت و مدرنیسم را پیوند بزند. این هنرمندی کار هر تازه کاری نیست که بتواند چنین موفق عمل نماید. بدون تردید دلیل اقبال عام یافتن آثار کاظمی، هم در مقولۀ شاعری و نقد شعر و هم در مقولۀ نویسندگی و تحقیق، ایجاد تعادل در بین آثار و مخاطبان آثارش است. اگر بپذیریم که فرهنگ و ادب عصارۀ تمام بخش‏های زندگی است، در شعرهای جناب کاظمی به وضوح زندگی را تماشا می‏کنیم. در واقع او پاسدار زبان و زندگی است.

جلوه‏های شکوه‏مند زبانی و تصویری آثار او با استفاده از پشتوانه‏های فرهنگ و ادب فارسی، او را به یکی از شاعران دست نیافتنی روزگار ما تبدیل کرده است. پاسداران زبان شکوه‏مند فارسی بسیار باد.

موتر = ماشین

چَوکی = صندلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
بستن