محسن سعیدی؛ مدیر انجمن ادبی کلمه:جشنواره «قند پارسی»، خون تازهای در رگهای ادبیات امروز افغانستان دمیده است
از کدام جشنواره قند پارسی با این همایش آشنا شدید؟
پیش از هر کلامی، به حضور دستاندرکاران این برنامة وزین و زیبا سلام و عرض «مانده نباشید» دارم و توفیق برگزاری هفتمین دوره از قند پارسی را تبریک میگویم. درست یادم نیست که کدام یک بود، اما سال 82 بود که گویا برای اولین بار به این جشنواره دعوت شدیم و محل برگزاریاش، فرهنگسرای بهمن بود.
در طول این سالها به عنوان مخاطب جشنواره و نیز به عنوان مسئول و از اعضای هیئت مدیرة انجمن ادبی کلمه با خانة ادبیات و قند پارسی مرتبط بودهاید. اگر بخواهید نقدی بر کارهای گردانندگان «قند پارسی» از گذشته تا کنون وارد کنید، چه نقدی دارید؟
هیچ کاری از ما بندگان ناچیز، بیعیب سر نمیزند، اما انصاف این است که قند پارسی در نوع خود و در میان دیگر برنامههایی که دوستان شاعر و نویسندة ما در این سالها داشتهاند، بینظیر است. این جشنواره، خون تازهای در رگهای ادبیات امروز افغانستان دمیده است. به خاطر دارم زمانی که سیطرة فضای سیاه طالبانی امیدهای بسیاری را ناامید کرد، بسیاری از کارهای روی دست به فراموشی سپرده شدند و بسیاری از عزیزان فعال در این عرصه به کارها یا دیارهای دیگر رو آوردند. در این میان، قند پارسی توانست امید را برای همه ما به ویژه نسل جوان زنده نگاه دارد. محاسن این جشنواره بسیار است و به طور خلاصه اگر بگویم، برای من به عنوان یک ناظر، فعال و علاقهمند به هنر و ادبیات، غبطهانگیز یا حتی شاید حسادتانگیز است.
اما معایب کار، بیشتر به محدودیتهایی برمیگردد که خارج از اراده و ادارة متولیان است. برای مثال اینکه چرا ویژة نسل جوان است یا اینکه چرا هر سال برگزار نمیشود یا اینکه چرا عمرش مانند عمر گل کوتاه است و جز اینها. دربارة مسایلی مانند داوریها یا چیزهایی مانند برجسته شدن رویکردهای خاصی در عرصة ادبیات هم به نظرم قضیه از همین قرار است. من خودم از برخی شیوهها یا آثار ممکن است خوشم نیامده باشد، اما عقیدهام این است که قند پارسی فقط ادبیت آثار را فارغ از محتویات خاص آنها مدّ نظر دارد و تمام وظیفة خود را در ایجاد و توسعة مجال برای مطلق هنر و ادب میداند و در این کار موفق بوده است.
چه پیشنهادهایی برای بهبود کارها دارید؟
خیلی دوست دارم که اسم جشنواره چیز دیگری باشد. گمان میکنم صحبت از پارس و پارسی از سوی ما مردم در این دیار (قلمرو تهران)، نوعی تملّق و خوشخدمتی تلقی میشود و تصور نابهجای حاشیه بودن و طفیلی بودن ما را نسبت به زبان و فرهنگ مشترک، بیش از پیش، تثبیت و تقویت میکند. این عنوان در فضای اینجایی؛ بلخ، غرنه، بامیان، کابل، هرات و امثال این سرزمینهای پرثمر و زرخیز فرهنگی و ادبی ما را در ردیف بنگاله قرار میدهد.
درست است که طبق یک نظر، “پارسی” یک نام دینی است و “قوم پارس”، یک ساختة ذهنی نادرست به شمار میرود، اما در این سرزمین، تا تبدیل شدن این دیدگاه به یک گفتمان مسلط که فضای عمومی اهل زبان را فرابگیرد، راه درازی در پیش است. منشأ این وضعیت موجود، افزون بر کارهای گستردهای که دیکتاتوری رضاخانی با همدستی نیروهای استعماری کرد، برخی اسناد و آثار تاریخی است که تغییر یا تعبیر دیگرگونه از آنها به این آسانی میسر نیست.
در همین مناظرات دورة اخیر ریاست جمهوری در ایران دیدید که وقتی دکتر عارف گفت: من در صورت پیروزی، “معاونت اقوام” تأسیس میکنم، استاد حداد عادل از او پرسید: “آیا برای قوم فارس هم یک معاونت ایجاد میکنید؟” (البته عارف نمیخواست بگوید که برای هر قومی، یک معاونت ایجاد میکنم، بلکه مقصودش این بود که برای ریاست جمهوری، یک معاونت ویژه ایجاد میکند که کارش رسیدگی به امور بینالقومی باشد). منظورم این است که در سطح اندیشمندانی در حد استاد حداد عادل هم این عقیده وجود دارد که قومی به نام قوم پارس وجود دارد که لابد وارث اصلی زبان فارسی است و ایرانی “اصیل” و واقعی است و …الی آخر. ما نباید به تصوراتی از این دست، باج و مجال توسعه بدهیم. چه اینکه قومی به این نام و نشان در تاریخ وجود داشته باشد یا نداشته باشد، این زبان، ارث یک قوم و قبیله نیست. این زبان و فرهنگ به تمام مردمانی تعلق دارد که در حوزة فرهنگی بزرگ ما زیست کرده و هر کدام در ایجاد و رشد آن سهمی درخور گرفتهاند.
گاهی وقتها ممکن است مخاطبان جشنواره انتظارهایی از برنامههای اجراشده داشته باشند که برآورده نمیشود. به عنوان کسی که خودتان هم برنامههایی برگزار میکنید، چه توقعی و چه پاسخی دارید؟
برگزاری این نوع برنامهها هر قدر هم بد باشد، از نبودش، بهتر و ارجح است. از نقدها و نظرها هم چه پیش و چه پس از اجرای کارها باید استقبال کرد، اما تنها احساس ناراحتی من پس از برنامهها ناشی از قصورها و تقصیرهای مربوط به امکانات یا تواناییهای خود ماست که بیاستفاده یا کماستفاده مانده باشند. مهم این است که تمام تلاش خود را برای نتیجة حدِاکثری از جمله جلب رضایت بیشتر مخاطبان به کار گرفته باشیم. در تصمیمگیریها و مدیریتها چارهای جز تن دادن به عقلانیت نسبی و موفقیت نسبی نداریم. مطلق و ایدهآل اگر عینیت خارجی میداشتند، دیگر مطلق و ایدهآل نبودند. با اینحال، به موفقیت و وضعیت آرمانی به عنوان معیار ارزیابی و اشارة راهنما نیازمندیم.
از نظر خودتان، پرحجمترین بخش کارهای جشنواره کدام بخش است؟
هر بخش از کار در حد خود، پرحجم و دشوار است. جمعآوری اینهمه اثر، داوری و هماهنگی با داوران در نقاط دورافتاده و در نهایت، بخش اجرای کار در زمان محدود و امکانات محدودتر. اما به گمانم، روشن است که سختترین و بهگونهای پرحجمترین کار همین هماهنگی با مخاطبان و ایجاد ارتباط و در نهایت، گردآوری آنان از نقاط دور و نزدیک زیر یک سقف و رسیدگی به توقعات و نیازهای آنها در زمان برگزاری جشنواره است. دعا میکنم خداوند به اهالی قند پارسی از این بابت، صبر جمیل و اجر جزیل دهد!
اگر خاطرة تلخ یا شیرینی از دورههای گوناگون دارید، بگویید.
قند همهاش خاطره است و همهاش هم شیرین است. مگر از قند میتوان خاطرة تلخ داشت؟ «از قند نیست خاطرهای جز شکر، مرا». با این حال، فضای بسیار شیرین و صمیمی همراه با طنازی و شیرینکاریهایی که در نخستین حضورم در جشنواره دیدم، یک خاطرة فراموش نشدنی است. این نوع فضاها شاید در بین شاعران کم نباشد، اما فقط در میان شاعران، آن هم در نشستهای ویژه و خالی از اغیارشان شکل میگیرد.
کدام دوره برای شما خاطرهانگیزتر بوده است؟ چرا؟
همة دورهها چنانکه گفتم، خاطرهانگیز بودهاند، اما همان دورة اولین برای خودم بسیار بهیادماندنی شده است. دلیل عمومی و عمدهاش شاید همان تجربة نخستین از یک فضای ویژه پس از سالها فراق بود. من تجربة این نوع فضاها را داشتم، اما از سال 74 تا زمستان 78 زیر سلطة فضا و فرهنگ طالبانی زیسته بودم. ورود دوباره به این فضای زیبا، هنری و انسانی یک حیات مجدد برای خودم بود، اما دلیل خصوصیاش … خُب خصوصی است، نباید کسی بداند!
سلام خدمت استاد محترم آقای سعیدی
جشنواره های همچون قندپارسی خوب است اما متاسفانه تاهنوز اثرات مفید ادبیات جدید را در جامعه افغانساتان و بخصوص مهاجرین نمی بینیم
بزرگان ادبیات ما متاسفانه تاالان نتوانسته وارید جامعه بشه هر اثری را که نشرکردن ویا روی هر موضوعی که کارکردن فقط دربین خودشان چرخیده و یا در آرشیو های شان خاک خورده