فهم و سهم ما از مارکز و میراث او

شکور نظری
1
گابریل خوزه گارسیا مارکز، آفرینندة رمان معروف «صدسال تنهایی» و «عشق در سال‌های وبا»‌، ‌بنیان‌گذار‌ سبک «رئالیسم جادویی» و برندة جایزة نوبل ادبیات (۱۹۸۲) در خانه‌اش در گذشت. او هنگام مرگ (پنج‌شنبه آوریل)‌ ۷۸ سال داشت. مارکز از محبوب‌ترین نویسندگان جهان است و آثارش، از پرخواننده‌ترین‌ها در سراسر جهان به شمار می‌رود؛ به‌گونه‌ای که صد سال تنهایی‌، شناخته‌شده‌ترین رمان مارکز (منتشرشده در سال ۱۹۶۷)، به ۲۵ زبان ترجمه شده و ۵۰ میلیون نسخه به فروش رسیده است. او این کتاب را در فقر شدید نوشت؛ چنان‌که حتا هزینة کامل فرستادن آن را از طریق پست به ناشرش نداشت. با انتشار این اثر، افزون بر شهرت جهانی‌ و جایزة نوبل که برای خود او آورد، آثار نویسندگانی چون خولیو کورتاسار و ماریو بارگاس یوسا هم در جهان مطرح شدند.
مارکز، روزنامه‌گار و نویسنده بود. او شیوة تازه‌اش در نویسندگی را که بعداً به نام «رئالیسم جادویی» شهرت یافت، متأثر از روش داستانگویی و سبک روایی مادربزرگش دانسته است که در آن رؤیا، ‌‌افسانه و اسطوره با واقعیت در‌می‌آمیزد و جهان باورپذیر جدیدی را پدید می‌آورند و…
*********
2
می‌توان دربارة او بسیار نوشت و گفت؛ چه‌این‌که او و کارنامه‌اش ظرفیت‌های بسیاری برای پرداختن دارد و به لحاظ سبکی، زبانی و درون‌مایه، منبعی است از الهام‌ها و برداشت‌ها و…
اما ‌مهم این است که ‌بتوان جایگاه چنین نویسندگانی را در حیات ملت‌ها درک کرد. به نظر می‌رسد، نویسندگانی چون مارکز، افزون بر شهرت و اعتبار جهانی، دارای سویه‌های شخصیتی‌ نمادینی‌اند‌ که همزمان با درنوردیدن مرزهای ملی و فرهنگی خاصی‌ و به شهرت و اعتبار جهانی ‌رسیدن‌، زادگاه و حوزة فرهنگی خود را به جهان باز می‌شناسانند. کلمبیا با مارکز شناخته می‌شود و او افزون بر این‌که در ردة ترین‌های نویسندگی جهان قرار دارد، به قول خوان مانوئل سانتوس، رییس‌جمهور کلمبیا‌، ‌بزرگ‌ترین نویسندة این کشور در همة دوران‌ها به شمار می‌آید. هم او هنگام اعلام عزای عمومی سه‌روزه به مناسبت درگذشت مارکز در خطاب به هموطنانش گفت: محبوب‌ترین و سرشناس‌ترین کلمبیایی جهان از میان ما رفت. او با کلماتش، با تخیلاتش و با اندیشه‌هایش نام کلمبیا را در جهان پرآوازه کرده بود.
چنین نویسندگانی، جدا از نگرش‌ها و باورها و شیوه‌های زندگی، گرانیگاه اعتبارات ملت‌ها و سرمایه و میراث معنوی ارجمندی است که هرملتی به آن‌ها برای ابراز هویت، اشتهار فرهنگی و ارتقای جایگاه جهانی ‌نیازمند است.
چنین نویسندگانی با چنین جایگاه نمادینی است که‌ به استوانه‌های ثبات و گرانیگاه اعتبارها و لوح‌‌ زرین هویتی برای یک ملت و سرمایه‌ای برای فرهنگ بشری مبدل می‌شوند و ‌افراد، گروه‌ها و نیروهای مختلف سیاسی و اجتماعی را تحت تأثیرشان قرار می‌گیرند و اسیر میدان جاذبه و نفوذ کاریزماتیک آنان می‌شوند؛ چنان‌چه «گابو» چنین بود و اکنون یک قاره با او ابراز هویت می‌کند و مرگش حسی از هم‌نوایی و یگانگی را در ساکنان آن بر‌انگیخته‌ است. ‌رابطة او در زمان حیات با بل کلینتون از سویی و کاسترو از سوی دیگر و مقام‌های کلمبیا از جانبی و چریک‌های کلمبیایی (فارک) از سوی دیگر، نیز واکنش سیاست‌مداران (تقریباً تمام رییسان جمهور کشورهای آمریکای لاتین)، هنرمندان، ورزشکاران، نویسندگان و رسانه‌ها در قارة آمریکا و سراسر جهان، ‌به‌ویژه چریک‌های کلمبیایی به درگذشت او‌، نشان‌دهندة این ویژگی است.
کشور ما بیش‌از‌پیش به حضور چنین نویسندگانی نیازمند است که پلی باشد میان اکنون پریشان و گذشتة ‌غنی فرهنگی و زیستی این سرزمین، نیز نیرویی برای عبور از محدودیت‌های نگرشی و پیش‌داوری‌های تباری و گذار از شکاف‌های اجتماعی دیرینه.
*********
3
مارکز‌ (یا هر‌نویسندة دیگری) تکرارپذیر نیست. تقلید از او نه ممکن است نه راهگشا‌؛ اما می‌توان از شیوة زیست و الگوی برخورد او ‌‌با زبان، سوژه‌ها و‌ موضوع‌ها‌‌یش، نیز با فرهنگ و جامعه و درون‌مایه‌ها و آموزه‌های آن ‌‌چیزها آموخت‌. با ترجمة صدسال تنهایی و آثار دیگر او و بعداً نویسندگان دیگر آمریکای جنوبی، موجی از برخوردهای تقلیدی پدید آمد و بسیاری کوشیدند که بدون دریافت منطق و ضرورت‌های شکل‌گیری و ظهور چنین شخصیت‌هایی، او را تکرار کنند؛ اما چونان تمامی رویکردهای مقلدانة دیگر، این گرایش‌ها راه به جایی نبرد و برایند ماندگار و قابل اعتنایی نداشت. درست است که مشابهت‌هایی میان جهان فرهنگی اسرارآمیز و سراسر افسانه و امور ماوراء طبیعی و جادویی آمریکای لاتین و جهان فرهنگی ما وجود دارد؛ اما برای ظهور چنین نویسندگانی، تنها فهم چنین‌چیزی کافی نیست. باید تولد چنین چهره‌هایی را در منطق و ضرورت‌های زیستی، محیطی و ظرفیت‌های فرهنگی، اجتماعی و تاریخی دیگری جست‌وجو کرد. نویسندگان ما به‌مثابه موجودهای زنده در زیست‌جهان فرهنگی ما باید پیش از هرچیزی ‌بتوانند با این زیست‌جهان تکه‌پاره‌شده تعیین نسبت درست کنند، سپس با درونی‌کردن درون‌مایه‌های آن، پیامبرانه، جان‌مایة‌ یک تاریخ را در آثار خلاقة‌شان روایت کنند؛ بدون چنین نقبی در دل تاریخ فرهنگی این سرزمین و به یگانگی رسیدن با آن و برخورد خلاقانه و منتقدانه با مؤلفه‌ها و عنصرهای سازنده و فرایندهای تغییر و تحول و گسست‌های آن، دور از انتظار است که بتوان چشم به راه چنان نویسندگانی توانیم بود. خود را بودن و ‌زیستن و راویت‌کردن، امری اجتناب‌ناپذیر است؛ وگرنه یا به تقلید مقلوب دچار خواهیم شد یا به بحران هویت و معنا که بر پریشانی‌های‌مان خواهد افزود. رئالیسم جادویی، نامی است که دیگران ‌ـ‌‌چون بسیاری از ایسم‌های دیگر در حوزه‌های دیگرـ بر شیوة‌ کار او گذاشته‌اند. عنوان‌ها و نام‌ها مهم نیستند؛ حرکت اصیل و ریشه‌دار و دوران‌ساز، نام خود را با خود خواهد آورد یا دیگران بر آن نامی خواهند نهاد.
مارکز به نویسندگان آموخت که به شهرت رسیدن، محبوبیت و جهانی‌شدن به معنای نادیده‌گرفتن فرهنگ و درون‌مایه‌های فرهنگی خود نیست؛ بلکه در جهان امروز که تشنة تازگی، تکثر و تنوع است، ‌باید نقطة عزیمت، خصلت‌ها و الگوهای نهفته در تاریخ فرهنگی و فرهنگ بومی باشد. او با عطف توجه به رگه‌های خاصی از فرهنگ بومی خود، توانست تشخص سبکی و هویت برجستة ادبی به دست آورد. موفقیت او در این بود که آموزه‌های‌ بدیعی از فرهنگ کهن سرزمینش باز یافت‌ و سپس در قالب‌های روایی بدیع به جهان عرضه کرد و این‌گونه بر داشته‌های فرهنگی و ادبی جهان افزود. او آموخت که توجه به ظرفیت‌های نهفته در فرهنگ بومی و کشف ذخایر معنوی پرپیشینه و بازخوانی و روایت آن‌ها، چقدر راهبردی است.

*********
4
افزون بر آنچه گفته شد، توجه به اهمیت و ظرفیت ادبیات یک کشور برای معرفی آن به جهان است؛ چنان‌چه امروزه مهم‌ترین شناسة کلمبیا، ماکز است. ‌در جامعة پس از جنگ و ویران‌شده‌ای چون جامعة ما که همواره دچار گست‌های فرهنگی و اجتماعی بوده است، بازگشت به سرچشمه‌های فرهنگی و کشف و بازخوانی درون‌مایه‌های آن و برخورد با آن از زاویة دید امروزی، و در‌نهایت، گزارش درست آن محتواها، می‌تواند بسترساز رشد و توسعة فرهنگی و ظهور نسلی تازه از نویسندگان و شاعران شود. گسست فرهنگی ما هم‌چنان ادامه دارد و هم‌اکنون نسل جوان، کم‌تر به مطالعة فرهنگی و بازگشت به مبادی فرهنگ بومی می‌اندیشند. در حالی حرکت هویتمند جامعة معاصر، بدون مطالعة انتقادی و شناخت و روایت همه‌جانبة فرایندهای رشد و انقطاع فرهنگی و اجتماعی این جامعه میسر نیست. تعیین نسبت ما با جهان‌های فرهنگی دیگر و دادوستد و رابطة معنادارمان با دیگر حوزه‌های زیستی و فرهنگی، جز از این رهگذر نمی‌گذرد. ما نیازمند شهرزادهای امروزی و استمرار آن الگوی کهن روایتگریم که اکنون و گذشتة ما را به هم درآمیزد و از هزارتوی تاریخ خاطرة پر از گسست و پریشانی‌مان خبر آورد و آیینه‌ای در برابرمان بگذارد و آن خود از یاد رفته را بر ما بنمایاند.
ماکز، برون‌دادة یک تاریخ و سنت فرهنگی است. خاستگاه ذهن و زبان او، فرهنگی است که از طریق مادربزرگ او و مادربزرگان جامعه‌اش به او و نسل او منتقل شده است. زیست مردمان در حوزه‌های جغرافیایی، خود، سنت‌های فرهنگی و اجتماعی را پدید می‌آورد که از ویژگی‌های منفرد و مشابهت‌هایی با دیگر حوزه‌های فرهنگی برخوردارند. مارکز، روایتگر یک سنت ‌فرهنگی و آفرینندة جهان‌های داستانی بر چنین شالوده‌هایی است.
خوانش و فهم به‌کنار، راستی را سهم ما از آن ‌میلیون‌ها نسخة فروخته‌شدة ‌صدسال تنهایی و دیگر آثار او، چند جلد بوده است؟!

منبع: جامعه باز، سال اول، شماره 218 ،دوشنبه ۱ ثور ۱۳۹۳.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
بستن