شعر: شناسنامه
محمدسعید میرزایی
میروی، اما کجا؟ که جان تو اینجاست
یار تو اینجاست، همزبان تو اینجاست
گرچه در اینجا شناسنامه نداری
لیک شناسای جنس جان تو اینجاست
دفتر شعر تو، برگ برگ گواه است
سبزترین فصل داستان تو اینجاست
نیز اگر از بهار هم نسرودی
پنجره غربت خزان تو اینجاست
صفحه شعر مجله مِه و لبخند
چند غزل، عکسِ مهربان تو اینجاست
مانده میان نوارهای قدیمی
خاطره جمع دوستان تو اینجاست
باز هم اینجایی، ای رفیق همیشه!
خاک تو آنجاست، آسمان تو اینجاست
مرز تو گیرم کنار کشور چین است
تیر تو آنجا اگر، کمان تو اینجاست
مثل نشابورِ توست بلخ من آنجا
مثل هرات من، اصفهان تو اینجاست
میروی، امّا خیال کن که سفر نیست
فکر کن اینجاست آشیان تو، اینجاست
میرسی آنجا به قوم و خویش خود، اما
باز یکی از برادران تو اینجاست