آرزوهای کودکانه‌ی من

پیام محمدحسین محمدی، شاعر و نویسنده کودک و نوجوان از استکهلم سوئد به «جشن باغ»

آرزوهای کودکانه‌ی من

mohammad hossain mohammadi

تابستان سال 1372 بود و من و غلام‌حسن بومان در مشهد بودیم و دانش‌آموز. تازه به شعر روی آورده بودم و در جلسه‌‌های شعر، من تنها کسی بودم که شعر کودکانه و نوجوانانه می‌خواندم. سرم را پایین می‌گرفتم و شعرم را می‌خواندم و زیرچشمی به دیگران ‌می‌دیدم که چه واکنشی در چهره‌های‌شان نمایان می‌شود. این زمانی بود که ‌محمد‌کاظم کاظمی تشویقم کرد و از من خواست همین راه را ادامه بدهم. پسان‌تر غلام‌حسن بومان هم به شعر کودک روی آورد و سال‌ها با هم بودیم. بعد در همان سال‌ها خواستیم مجله‌یی برای کودکان منتشر کنیم و صدای کودکان را در چهار صفحه و در تیراژی محدود منتشر کردیم و خوشحال بودیم که در بین نشریه‌های مهاجرین، نشریه‌یی هم برای کودکان داریم؛ اما صدای کودکان را هیچ‌کس نشنید و شماره‌ی دومش را هم نتوانستیم منتشر کنیم‌ و من بدهکار هزینه‌ی همان شماره‌ی نخست ماندم و…. اما هیچ‌گاه نمی‌توانستم از ادبیات کودک دل بکنم. استعدادی در شعر و داستان کودک نداشتم؛ اما گاهی فکر می‌کردم باید تلاش کنم بچه‌های سرزمینم، شعرها و داستان‌های‌ ویژه‌ی خودشان را داشته باشند ‌که ‌برای‌ آن‌ها سروده و نوشته شده باشد؛ چیزی که من و نسل من ‌از آن بی‌بهره بودیم. من در نوجوانی، شعرهای کودکانه می‌خواندم و در جوانی، شعرهای نوجوانانه. می‌خواستم نسل بعد از من چنین نباشد؛‌ اما هنوز به این آرزویم نرسیده‌ام.

شعر می‌سرودم و داستان می‌نوشتم و در جلسه‌ها هم با دودلی می‌خواندم‌‌شان. همیشه فکر می‌کردم نکند مسخره‌ام کنند. بعدها ماه‌نامه‌ی غُچی را برای کودکان و ماه‌نامه‌ی گلستانه را برای نوجوانان منتشر کردم. منتها غچی بعد از سیزده شماره‌ و گلستانه پس از شش شماره از نشر بازماندند و من گرفتار درس و دانشگاه شدم. در سال 1382 با ماه‌نامه‌ی طراوت آشنا شدم و دوستان مکتب امیرالمؤمنین در تهران و باز مدتی با عنوان سردبیرش کار کردم و طراوت، شادی را به خانه‌های کودکان می‌بُرد. در همان سال‌ها بود که با محمدسرور رجایی آشنا شدم؛ رجایی، دوست تازه‌یی بود که فکرش را با خود نزدیک یافتم و باز در جلسه‌های پنج‌شنبه در نمازخانه‌ی حوزه‌ی هنری، شعرهای کودکانه می‌خواندم منِ دانشجو و بعد، رجایی هم به شعر کودک روی آورد و همکاری و دوستی ما‌، در بزرگ‌سالی،‌ چون دنیای کودکی‌مان شیرین شد.

متأسفانه ادبیات کودک در بین ما مردم همانند خود کودکان، همیشه با بی‌مهری روبه‌رو بوده، حتا از سوی خود ما. دلم می‌خواست کودکان وطنم، شاعر و نویسنده‌یی داشته باشند که برای آن‌ها بنویسدو من، یکی از آن شاعران و نویسنده‌‌گان ‌باشم. پسرم، پارسا، امسال صنف دوم است و می‌تواند بخواند و بنویسد؛ اما شاعر و نویسنده‌یی نداریم که برای او و دوستانش بنویسد و حتا ‌داستان «ماه‌ و ماهی»، نخستین داستانی‌ که‌‌ بیست سال پیش‌ برای کودکان نوشته‌ام‌، هنوز‌ به‌ صورت کتاب منتشر نشده است. ‌‌‌اما حالا «باغ»ی وجود دارد و امیدوارم در این باغ، شاعران و نویسنده‌هایی نیز پرورش بیابند که برای کودکان بسرایند و بنویسند.

وقتی مجموعه‌شعر گل‌های باغ کابل از سرور رجایی را در هرات منتشر کردیم، دلم باغ‌باغ شد. ‌‌دلم می‌خواست کسی باشد که هم‌چنان برای کودکان کار ادبی بکند و حالا محمدسرور رجایی، هر ماه، با «باغ»‌ش، مهمان دل‌های کودکان می‌شود. به رجایی عزیز تبریک می‌گویم برای این همت و پشت‌کارش، برای باغش و گل‌های خوش‌بویش. ‌آرزو می‌کنم این باغ آن‌قدر پربرگ و بار و ریشه و شاخه شود که همه‌ی کودکان میهنم مهمانش ‌شوند و در سایه‌سار روان‌‌بخشش، خوش‌خَرامی‌ و زنده‌گی‌ و سرزنده‌گی کنند. سه سال انتشار منظم باغ نشان می‌دهد که رجایی عزیز و همکارانش می‌توانند باغ‌شان را بزرگ‌ و بزرگ‌تر کنند و گل‌هایش را زیاد و زیادتر؛ باغ‌شان را تا آن‌جا تکثیر کنند که به هر‌ کودک ‌سرزمینم، یک‌ گل نه، که گل‌هایی از آن برسد؛ گل‌هایی که باغبان آن‌ها، محمد‌سرور رجایی و دوستان او باشند.

 

استکهلم، 15 سرطان 1393

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
بستن