رادیوی تاکسی
کاظم بهمنی
پشت رُل، ساعت حدودا پنج، شاید پنج و نیم
داشتم یک عصر برمیگشتم از عبدالعظیم
از همان بنبستِ بارانخورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم آرام؛ گفتی: مستقیم!
زل زدی در آینه، اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری، گریم
رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم
بخت بد، برنامه، موضوعش، تغزل بود و عشق
گفت مجری بعد «بسم الله الرحمن الرحیم»:
یک غزل میخوانم از یک شاعر خوب و جوان
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:
«سعی من در سر به زیری، بیگُمان، بیفایده است
تا تو بوی زلفها را میفرستی با نسیم»
شیشه را پایین کشیدی، رند بودی از نخست
زیر لب گفتی: «خوشم میآید از شعر فخیم»
موج را تغییر دادم این میان، گفتی به طنز:
«با تشکر از شما، رانندهی خوب و فهیم»
گفتم: «آخِر، شعر تلخی بود»؛ با یک پوزخند
گفتی: «اصلا شعر میفهمید؟»؛ گفتم: «بگذریم»…
میدونید مشکل جامعه ی ما چیست ؟کمبود شعر ،کمبود شعری که بوی وطن بده نه بوی هرزگی البته که تو جامعه مون پر شده از اشعار میان تهی که فقط دل جوونا رو میبره پی عشق مجازی آخه حیف این همه استعداد و شیوایی کلام نی که در راه عشق وطن صرف نشه چه عشقی از این بالاتر
دوست گرامی، اجتماع از لایه های متفاوتی تشکیل شده است که جوانی و عشق نیز یکی از بخش های آن است. البته که «حب وطن» امری مهم است، ولی نمی توان کسی را مجبور کرد که برای موضوع خاصی شعر بگوید. شعرهایی با موضوع های گوناگون را در اشعار همه شاعران دوره های گوناگون تاریخ ادبیات فارسی می توان یافت. نباید نگران بود. هر آفریننده ادبی و هنری حتما دل مشغولی هایی برای هم نوعان خود دارد؛ حال این هم نوع ممکن است در سرزمین خودش باشد یا در سرزمین های دیگر در سراسر این گیتی پهناور.