محمدسرور رجایی؛ دبیر هفتمین جشن‌واره ادبی «قند پارسی»: بدون روحیه جهادی، کارهای خانه ادبیات پیش نمی‌رود

گفت‌وگو از: محمدعلی سرابیمحمدسرور رچایی

یادتان هست قند پارسی چگونه شکل گرفت؟

از شکل‌گیری و اجرایی شدن جشن‌واره قند پارسی، چیزی به خاطر ندارم، در سال 1381 گاهی که در جمع دوستان صحبت‏هایی پیش می‏ آمد، درباره انتشار یک مجله و راه‌اندازی جشن‌واره‏ ای حرف‏هایی می‏زدند. در آن زمان به دلیل این‌که تازه با دوستان آشنا شده بودم، در برنامه‏ های اصلی شرکت نداشتم. زیاد هم کنجکاوی نمی‏کردم و فقط در جلساتی که آن زمان روزهای چهارشنبه در نمازخانه حوزه هنری برگزار می‏ شد، شرکت می‏کردم. اما روشن‏ترین تصویری که از شکل‌گیری جشن‌واره قندپارسی در ذهن دارم، پیش از تأسیس خانه ادبیات افغانستان است. در یکی از جلسات حوزه هنری، محمدحسین محمدی، دوست داستان‌نویسم گفت: فردا شب برای جلسه‏ ای به اتاقم بیا. هیچ گپ دیگری نگفت. تا زمان جلسه خیلی فکر کردم که این جلسه در چه رابطه است، ولی بی جواب می‏ماندم. با احترام زیاد سر وقت به جلسه رفتم که در اتاق دانش‌جویی محمدی در خیابان کارگر برگزار می‌شد. محمدی تنها بود. بعد سیدضیا قاسمی، سردارمحمد رحیمی، سیدرضا محمدی و یکی دو نفری دیگر هم آمدند. برای اولین بار در آن‌جا شنیدم که دوستان نویسنده و شاعر با همکاری کانون مطالعات افغانستان تصمیم دارند جشن‌واره‌ای با نام «این قند پارسی» برگزار کنند. در آن جلسه بود که دوستان رسما از من خواستند با آن‏ها در روزهای برگزاری جشن‌واره همکاری کنم. همان شب احساس کردم که قرار است اتفاقی مبارک و بزرگی در ادبیات جوان افغانستان و به خصوص در ادبیات مهاجرت آغاز شود. وقتی در روزهای جشن‌واره، آن همه شاعر و نویسندۀ هم‌وطنم را دور هم دیدم، روحیه‏ ام عوض شد. تصمیم گرفتم که بیشتر تلاش کنم. از اولین جشن‌واره هنوز هم فرازهایی از داستان «درّه مارتو»ی آقای حیدربیگی در ذهنم مانده است. حالا خیلی خوش‌حالم که راه مبارک جشن‌واره قند پارسی هم‌چنان باز است و در خدمت ادبیات جوان افغانستان. بعد از تأسیس خانه ادبیات افغانستان در سال 1382 با مدیریت دوست شاعرم، سیدضیا قاسمی و با همکاری دل‌سوزانه هیئت مدیره خانه، این جشن‌واره قانون‏مند ادامه یافت و تا کنون هم ادامه دارد.

شما تا کنون بیش‌تر مدیر اجرایی و مالی قند پارسی بودید. مسئولیت سنگینی هم هست. چه کارهایی در این مسئولیت بر دوش شما بوده است؟

از شش دورۀ گذشته، در پنج دورۀ آن، مدیر اجرایی بودم و مدیر مالی، کم‌تر.  شما می‏گویید که مسئولیت سنگینی است، اما من می‏گویم اگر علاقه در کار باشد، هیچ مسئولیتی سنگینی نمی‌کند. کار اجرایی را دوست داشتم و از کودکی یادگرفته بودم انسان باید به وظیفه‏ اش تعهد داشته باشد. مسئولیت یک تعهد است، اگر به تعهدت درست عمل کردی، در واقع، خدمت کردی، اگر نه، خیانت است. از نام مدیریت اجرایی پیداست که مدام در دویدن باشی،  در فکر آب و نان و مکان مهمانان باشی. هرکاری که ممکن است انجام بدهی، ولی نتوانی شعر و داستان شاعران مهمان جشن‌واره را که ماه‏ها انتظارش را کشیده‏ای، بشنوی. چرا؟ چون ممکن است گلوی شاعری خشکی کند و این وظیفه مدیر اجرایی است که دویده دویده برود دو بوتل (بطری) آب معدنی تهیه کند.

در این مدت چه تجربه‌هایی از مدیریت اجرایی و مالی به دست آورده‌اید؟

تجربه‏ هایی زیادی آموخته ‏ام؛ تجربه‏ هایی که هرکدام، ناخواسته، وارد زندگی خصوصی من هم شده است. در بخش اجرایی به این نتیجه رسیده‏ ام که برای انجام کارها منتظر کسی نباشم و هرکار سختی که هست، خودم به تنهایی انجامش بدهم؛ چون در خیلی جاها، دوستان همکارم که انتظارش را نداشتم، سر کارم گذاشته‏ اند و بعد با یک «ببخشید»، خودشان را خلاص می‏کنند. دوست دارم در چنین موقعی، آن دوست به جای «ببخشید»، یک سیلی محکم به رویم بزند. در بخش مدیریت مالی به مهم‌ترین تجربۀ زندگی‌‏ام رسیدم و آن، سخت‌گیری در خرج کردن است. این تجربه بیش‌تر وارد زندگی خصوص من شده است. اگر چه خودم راضی هستم، ولی رنج آن بیش‌تر به خانواده‏ ام می‏رسد. چه می‏شود کرد؛ هرکسی یک نوع زندگی را دوست دارد. من هم با این تجربه‌ها زندگی می‌کنم.

اگر خاطره تلخ یا شیرینی از این دوره‌ها دارید، بگویید.

شش دوره جشن‌واره خاطره‏ انگیز را پشت سر گذاشتم. اگر تمام خاطرات این شش دوره را بنویسم، کتابی قطور خواهد شد. تلخ و شیرین خاطره ‏های جشن‌واره قند پارسی برایم شیرین است. یکی از آن‌ها را برایت می‏گویم: در روز افتتاحیه جشن‌واره قندپارسی چهارم در تالار ورشو، دخترم، بتول که آن زمان پنج سال داشت، در تالار بود. آن روز در فضای سبز تالار بسیار جست و خیز کرده بود. وقتی داخل راهرو آمد، دیدم پاهایش را با بوتش(کفشش) روی زمین می‏لَخشاند (می‌کشاند). پرسیدم: چه شده؟ گفت: کفی بوتم کنده شده. وقتی رفتم پیشش، اصلا باورم نشد؛ هردو کفی جدا شده بودند. در آن وضعیت سخت، نه وقتش را داشتم که برای دخترم، بوت نو بخرم و نه وظیفه‏ ام اجازه می‎داد مسئولیتم را رها کنم. به ناچار با نخ نایلونی جعبه‏ های شیرینی، کفی بوت و پاهای دخترم را بستم تا حد اقل پا برهنه نباشد. بعد او را بغل کردم و بردم در یکی از چوکی(صندلی‌)‏های سالن نشاندم و گفتم تا آخر برنامه همین جا باش. برای کاری روی سن رفتم. همین که برگشتم، دیدم دخترم با همان وضعیت باندپیچی شده از وسط سالن به طرفم می ‏آید و صدا می‌کند: بابا کجا می‏روی؟ دیدم که همه به پاهایش سَیل می‏کنند و لبخند می‏زنند.

به طور کلی هم چون در دبیرخانه جشن‌واره‌های قند پارسی بوده‌اید، تفاوت‌های هر دوره را شاید بیشتر حس کرده‌اید. از این تفاوت‌ها بگویید.

طبعا هر دوره با دورۀ قبلی تفاوتی داشته است. تفاوتی هم اگر پیش آمده، سعی شده برای بهبود برنامه‌ها باشد. یک چیز در برگزاری جشن‌واره‏ ها تفاوت نداشته و آن، اخلاص و دل‌سوزی اعضای خانه و همکاران خانه در برگزاری این جشن‌واره ها بوده است. اخلاصی که در هر دوره، بیش‌تر و عاشقانه ‏تر احساسش می‏کنم.

کدام دوره برای شما خاطره‌انگیزتر بوده است؟ چرا؟

برای من تمام دوره ‏ها با تلخی‏ها و شیرینی‏ هایش با تناسب زمانی برگزاری‏ اش خاطره‌انگیز است، اما برگزاری جشن‌واره ششم همیشه به یادم است و خواهند ماند. چرا؟ چون برگزاری جشن‌واره ششم با سختی‏های بسیاری همراه بود. آن همه شور و استقبال از یک همایش ادبی در عالم مهاجرت بی‌نظیر بود. یادم نیست که در کجا خوانده بودم کسی که با تو بگرید، محال است فراموشش کنی. کسانی فراموش می‏‏شوند که با او خندیده باشی. اعضای دبیرخانه بارها با هم گریسته بودیم، حتی در روز اختتامیه هم گریستیم، هم از سر شوق و هم از سر نامهربانی برخی یاران.

در این دوره که دبیر هستید، چه کارهایی کرده‌اید؟

 بیش‌ترین کاری که کردم و می‌کنم، حرص می‌خورم. نگرانی‏های زیادی دارم که بهتر است به آن‏ها فکر نکنم. یکی از کارهایی که تصمیم به انجام آن داشتم، خوش‌بختانه نهایی شده است و امیدوار هستم که به جشن‌واره برسد. از آماده‌سازی مجموعه شعر و داستان دوره ششم قندپارسی می‏گویم. این دو مجموعه با کتاب‌هایی دیگر با همکاری صمیمانۀ دوستانم در دبیرخانه و با زحمت زیاد صادق دهقان عزیز آماده شده است. اگر این کتاب‌ها به جشن‌واره برسد، برای اولین بار آثار منتخب رسیده به جشن‌واره منتشر می ‏شود. در ضمن این‌که من چه کار کرده‏ ام، مهم نیست، مهم این است که خانه ادبیات چه کار کرده است. مطمئنا اعضای خانه ادبیات و دوستان همکار ما دست به دست هم داده‌اند تا خاطرۀ خوش دیگری را برای ادبیات زبان فارسی رقم بزنند. یقینا از روز 13 و 14 حوت 92، روز برگزاری جشن‌واره هفتم در آینده، زیادتر خواهید شنید.

انتظار شما از مخاطبان جشن‌واره ـ چه آنانی که در طول روزهای برگزاری جشن‌واره شرکت می‌کنند و چه آنانی که نمی‌توانند حضور بیابند ـ چیست؟

انتظارم از تمام دوستان این است که نهایت استفاده را از برنامه هایی ببرند که با زحمت بسیار دوستانشان فراهم شده است. از دوستانی که به شکل حرفه‏ای به ادبیات نگاه می‏کنند، تقاضا می‌کنم نظر سازند‌ه‌شان را از ما دریغ نکنند. همه می‏دانند که برگزاری یک برنامه کوچک، روزها زمان می‌برد و برنامه‌ریزی می‌خواهد. برگزاری جشن‌واره قند پارسی با این حجم کار و برنامه‌ریزی یقینا توان بالایی می‏خواهد. این درست است که خانه ادبیات به عنوان مجری این برنامه تلاش می‏کند، اما برگزارکنندگان اصلی این جشن‌واره، تمام فرهنگیان و هنرمندان کشور به خصوص اهالی ادبیات هستند. بنابراین، از تمامی دوستانی که در خدمتشان بودیم یا آن‌هایی که به هر شکلی نتوانستند تشریف بیاورند و با دریافت فرآورده‏ های فرهنگی این جشن‌واره در این برنامه سهیم شدند، تقاضا می‏کنم برنامه‌های ما را صادقانه نقد کنند. نقد سازنده، ضامن بهبود وضعیت و نیاز اصلی فرهنگ امروز ماست. اعضای خانه ادبیات، خود را آگاهان بلامنازع نمی‏دانند و ممکن است اشتباهی هم بکنند. اعضای خانه ادبیات تنها این افتخار را دارند که قرعۀ فال کار و خدمت به نام آن‌ها خورده است. شاید این قرعه، فردا به نام نهاد دیگری بخورد. خانه ادبیات در تمامی دوره ‏ها، صادقانه جشن‌واره‌ها را برگزار کرد و حالا این انتظار را از مخاطبان خود دارد که کارهایش صادقانه و بدون حب و بغض نقد شود.

پرحجم‌ترین بخش کارهای جشن‌واره کدام بخش است؟ برای پیشبرد کارها چه تدبیری اندیشیده‌اید؟

پرحجم‌ترین بخش برنامه‌های جشن‌واره، تنظیم آثار و داوری آثار رسیده به جشن‌واره است؛ آن هم برای ما که نه دفتری داریم و نه جایی مناسبی برای تنظیم کارها. دفتر خانه ادبیات افغانستان، خانۀ اعضای هیئت مدیره این خانه است. دفتر خانه ادبیات، دل همکاران ماست که گاهی در پارکی می‌نشینند و کارهای جشن‌واره را انجام می‏دهند و گاهی هر جا که به هم می‏رسند، خیابان باشد یا ایستگاه مترو، فرق نمی‏کند. کلمه‌ای نمی‌یابم که در خور شأن همکارانم باشد که برای تقدیر از آن ها بیان کنم. با این حال، ایمان دارم غیر از عشق و خدمت به ادبیات و فرهنگ زبان فارسی، هیچ کار دیگری نمی‌تواند چنین انگیزه‌ای به همکارانم بدهد.

اگر بخواهید نقدی بر کارهای گردانندگان «قند پارسی» از گذشته تا کنون وارد کنید، چه نقدی دارید؟

در این سال‌ها نقد‏های زیادی شنیده‌ام؛ هم نقد منصفانه و هم نقد مغرضانه، ولی از همۀ آن منتقدان تشکر می‌کنم، حتی از کسانی که ظاهرا نقد مغرضانه داشتند. به باور من، نقد آن‏ها هم از سر دل‌سوزی بوده است و فقط در بیانش کمی شتاب‌زده عمل کرده‌اند. ولی نقد من بیش‌تر به خودم است که در این سال‌ها به نوعی در تمام جشن‌واره‌ها درگیر بودم و مسئولیتی داشتم و خوب عمل نکردم. چرا جشن‌واره قند پارسی تا کنون هیچ خروجی مکتوب یا تصویری ندارد؟ چرا به فکر ماندگاری آثار جشن‌واره نبودیم؟ مشکل اساسی خودم در این است که یکبار اگر به کسی بگویم این کار را انجام بده و آن شخص عمل نکند، بار دوم نمی‌گویم و خودم انجامش می‌دهم.  این کار در روزهای برگزاری جشن‌واره به شدت عیب است و بازدهی را کم می‌کند. از سوی دیگر، بنا بر عادت نمی‏توانم بر اساس کاغذ و دستور کار کنم. برای من، کار در خانه ادبیات که هیچ نفع مالی ندارد، کار جهادی است. برخی از همکارانم با نظر من مخالفند، ولی من می‌گویم اگر در این خانه، روحیه و کار جهادی حاکم نباشد،کارها پیش نمی‌رود. باورم این است که تمام همکارانم کار جهادی می‌کنند؛ چون نه حقوقی می‌گیرند و نه منصبی دارند. از حق زندگی خصوصی‌شان می‌زنند و در این خانه هزینه می‌کنند. کار جهادی که همیشه با جنگ و تفنگ نیست. گاهی فکر می ‏کنم بیش از حد، شکسته نفسی می‌کنم و این کار برای خانه ادبیات خوب نیست. باید خود را اصلاح کنم. اقتدار خانه ادبیات در وضعیت کنونی اقتدار ادبیات افغانستان است.

اگر چند تن از دوستانی را بخواهید نام ببرید که در طول این سال‌ها بیش‌تر کمک‌کارتان بوده‌اند ـ خواه از اعضای دبیرخانه یا خارج از آن ـ، چه کسانی را به یاد می‌آورید؟

 از زمان تأسیس خانه ادبیات افغانستان و برگزاری جشن‌واره‏ های قند پارسی، دوستان زیادی به من کمک کرده ‏اند و بیش‌تر از همه، همسر محمدسرور رجایی، اما نام خیلی‌ها در ذهنم نقش بسته است که اگر نام همۀ آن‌ها را ببرم، برایم مقدور نیست. با این حال، بسیار خوش‌حالم که در سال‌های همکاری با هیئت مدیره خانه ادبیات افغانستان چه در دوره گذشته و چه در حال حاضر،  با نازنینان روزگار خودم محشور بودم و با دوستان زیادی اعم از شاعر و نویسنده هم‌وطن و هم‌زبان آشنا و رفیق شدم و جان هم شدیم. خوش‌حالم از این که خودم را در کنار آن‏ها شناختم. آرزو می‌کنم سال‌های سال زنده باشند. خانه ادبیات هم به آرزوی دیرینه‌اش برسد؛ جشن‌واره قند پارسی را در کابل برگزار کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
بستن