بامیان، پایتخت شکوه اساطیری
شوکت علی محمدی شاری
با سپاس از دوستان فرزانهام در خانهی ادبیات افغانستان، که در همایش ادبی بزرگ قند پارسی، برنامهی ویژهای جهت «پاسداشت جایگاه تمدنی بامیان» در نظر گرفتهاند.
مفهوم شناسی:
بامیان، از ریشهی بام، به روشنایی است. در ادیان کهن این مرز و بوم، بامه نام الههی روشنایی است. در کتاب اوستا که حدود ۳۱۱۵ سال پیش سروده شده، بامیان به عنوان «بومیه» خوانده شده است.
در منابع زبان پهلوی ساسانی که ترجمه متون و بازتاب متنهای دینی زردشتی است، به گونه «بامیکان» نام برده شده است.
در زبان یونانی به گونه «پاراپامیزوس» یا «پاراپامیزاد» نامبردار شده و چینیها به ویژه هیوان تسنگ به گونه «فان یان» یا «فانگ یان» یاد کرده.
یادآوری روششناختی:
سرگذشت بشر را به دو دورهی کلان پیشاتاریخی و تاریخی تقسیم کردهاند. هر ملت و سرزمینی که ریشههای کهنتر فرهنگی و تمدنی داشته باشند، روایتهایی اسطورهای و پیشاتاریخی بیشتر و ابهامآمیز بیشتری دارند.
من در پژوهش بامیان شناختی، متکی بر متون کهن و باستانی بومی بودهام.
در پژوهشهای شرقشناسی دورانهای اخیر، به ویژه اروپاییها به غلط اسطوره را برابر افسانه معنا میکنند تا گذشتهی فاخر فرهنگی و تمدنی ملتها را در غبار ابهام، تاریک نشان دهند تا اسطورههای ما را از ریشه برکنند و تصاحب کنند، چنانکه زردشت بدخشانی را تا فلسطین و شاگردی ارمیای نبی کشاندهاند.
اسطوره، از ریشهی هیستوری به معنای روایت سرگذشت است. اسطوره به معنای افسانه نیست. تفاوت اسطوره و تاریخ در آن است که تاریخ روایت سرگذشت در قید زمان، مکان و شخصیت یا حوادث خاص است، اما اسطوره روایت سرگذشت در قید مکان خاص و شخصیت خاص است و تنها زمام آن نامشخص است. باید باورهای انسان آن دوران و انسانهای روای باورها را تفکیک کرد. برخی اسطوره را روایت مینویی از باورهای انسان آن دوران دانسته و کل دوران پیش از تاریخ را افسانه و دروغ خواندهاند. برخی از باورهای امروز بشر نیز فراعقلی و تعبدی هستند مانند باور به روز الست، و… آیا انسان امروز باورهای فراخردی مانند باور به غول، دیو، آلخاتو و… دارند، افسانه هستند؟!
گسترهی حغرافیایی بامیان:
بامیان در درازای تاریخ، قبض و بسطهای فراوانی داشته که در برخی منابع شامل بدخشان، بغلان، تخار، پنحشیر، پروان، غوربند و بلخ است.
جایگاه تمدنی- فرهنگی بامیان:
بامیان، با نامها و عنوانهای فراوانی یاد شده یا قابل انطباق با بامیان است، که این عنوانها را بررسی خواهد کردم:
ورنه چهار گوش:
بامیان در اوستا به عنوان چهاردهمین شهر اهورایی ایران باستان با نام «ورنه چهارگوش» یاد شده است. ورنه، از ریشه ور var یا ور vor به معنای جای سرپوشیده است. در وندیداد اوستا از دستور اهورا مزدا به جمشید جهت ساختن وری برای نجات از جهنم سرد و یخبندان سیساله سخن میگوید که گسترهی آن یک اسپرس در یک اسپرس باشده، دارای کویهایی برای انسانهای سالم و یک جفت از انواع حیوانات و پرندگان و…
به نظر میرسد منظور غارهای دستساز و صنعتی باشد که موقعیت آن ممکن است شهر زیرزمینی زیر قلعه ضحاک یا مغاکهای بامیان باشد.
ایرانویجه:
بامیان پایتخت شکوه اساطیری ایران باستان است. حوزهی مرکزی افغانستان امروز، همان ایرانویجه باستانی است. نشانهی ایرانویجه رود دایتی است که اوستاپژوهان به بلخرود تطبیق دادهاند مانند مرحوم پورداوود و… بلخرود از بند امیر بامیان به سمت بلخآب و بلخ جاری شده چ در دره گز به هژده نهر بخش شده است.
ایرانویجه پایتخت ایران اسطورهای است. ایرانیان کهن و پیشدادیان انسانهای مالدار و رمهدار بودهاند که جمشید با نام «یمه خشئته هورمک» یاد شده است. فردوسی توسی نیز بامیان را پایتخت ایران باستان دانسته است:
دگر پنجهیر و در بامیان
سر مرز ایران و جای کیان
سر، به معنای رئیس است و مرز و بوم به معنای کشور است.
پارس:
یکی از عنوانهای قابل انطباق پارس است. حوزهی هندوکش و بابا در مرکز افغانستان کنونی، پارس کهن است. پارس در اوستا به گونهی «اوپائیری سئن» یاد شده به معنای فراتر از پرواز عقاب. «سئن» تبدیل به سین شده و ویژگی لهجهی بامیان آن است که واژههای که به «ین» پایان مییابد، نون آخرش میافتد مانند نگین: نیگی؛ زمین: زمی؛ سرگین: سرگی: آگین؛ آگی و…
در منابع پهلوی پارس به گونه اپرسین و اپارسین آمده و در پارسی امروزی به گونهی پارس درآمده است.
پارس در منابع کهن، با چهار رودخانه یاد شده؛
۱. رود هیرمند که از کوه هوکریه یعنی بابا سرچشمه گرفته و به سمت هامون جاری شده؛
۲. رود بلخرود یا دایتی، که از بند امیر جاری شده؛
۳. هریرود: که از شمال هندوکش به سمت هرات؛
۴. مرو رود: از شمال هندوکش به سمت مرو جاری شده.
رود دایتی هم نشان جغرافیایی پارس گفته شده و هم ایرانویجه، شکی در تطبیق آن با بلخرود نیست.
زبان پارسی:
پارسی، منسوب پارس و حوزهی هندوکش است. زبان مردمان این حوزه و پیرامون آن، به زبان پارسی مشهور شده است. گونهی نوشتاری آن، پارسی دری خوانده شده، یعنی زبان دولتی و درباری.
دین پارسی:
دین زردشت که از بلخ و حوزه پارس برخاسته به دین پارسی مشهور شد و به انسان کتدین پارسا گفته میشد. امروز نیز به انسان متدین پارسا گفته میشود.
پیکرهسازی بامیان:
بامیان با پیکرههای بزرگ ۵۳ گزی سرخبد، ۳۵ گزی خنگبد و ۱۰۰۰ پایی خوابیدهی «نسرم» شناخته میشود. در تاریخ و ادبیات بومی ایران و خراسان این پیکرهها، با نام خاص سرخبد و خنگبد و نسرم یاد شده است. ا
ین پیکرهها، بودا نیستند:
این سه تندیس بزرگ، روایت خلاقیت و آفرینشگری افتخار آمیز نسل پیشین بامیانی است. نماد نقش آفرینی تمدنی مردمان این خاکدان!
این سه تندیس، تصویر تفکر و جهاننگری نسل کهن این سرزمین اهورایی است!
این دو پیکره، رخنمای شاهان و حاکمان بومی این سامان است. این دو پیکرهی زن و مرد، نشان مرتب ویژهی «انسانِ» فراجنسیتی است! ربطی به آیین بودایی ندارد.
فرضیهی بودا و بودایی بودن، از فرض برخی جهانگردان بیخبر از تاریخ این کهن بوم و انتشار آن با نوشتار کوهزاد مطرح شد. کوهزاد تلاش میکرد میان انسان ببامیانی و رخ تندیشها فاصله بیاندازد.
تلاش برای هندیسازی:
تاریخ نویسیدولتنگار، در تلاش است به مظاعر تمدنی و فرهنگی این خاک رنگ و لعاب هندی ببخشد، حتی نوبهار بلخ، تخت رستم سمنگان و… را هندیسازی کردهاند، تا پیشینهای برای حضور بسازند.
بودا بودن تندیسها، مبتنی بر اثبات نقش کوشانی در بامیان است؛
۱. کوشانیها حدود دهه هفتاد میلادی از آموی گذشتند و به سمت پیشاور رفتند، مدتها گذشت تا توانستند به عنوان یک قدرت ظهور کنند؛
۲. کوشانی کوچی بودند، پایتخت زمستانیشان پیشاور و تابستان به کاپیسا میآمدند؛
فقط کانیشکا متعهد به دین بودایی بود، بقیه کوشانی التزامی به دین خاص نداشتند،
۳. سکههای کوشانی حکایت از چهره متفاوت از مجسمهها را دارد؛
۴. چهرههای تندیس، نقاشیها و… یکی است، اگر کوشانیها نقش میداشتند چهره خود را نقر میکردند؛
۵. بودا، هندیتبار بوده، با صورت کشیده و بینی بلند؛ که سازگاری با تندیس ندارد.
در تاریخ و ادبیات به نام خاص سرخبد، خینگبد و نسرم یاده شدهاند؛
۶. در ادبیات شفاهی مردم نیز نام خاص سلسال و شمامه آمده است.
۷. سه تا از این مجسمهها پیکرهی زن هستند، که بودا مرد بود، نه زن. زن، جایگاه ویژهای در آیین بودایی ندارد و سیدارتا بودا، زن خود را ترک کرد تا به مقامات معنوی و ریاضت برسد.
هویت میترایی پیکرهها:
به نظر میرسد با ملاحظه فرهنگ حاکم بر بامیان، پیکرههای بامیان پیکرهی مهر و آناهیتا باشد، که در ایوان بالای سر سرخبد، تصویری با هاله و گردهی سه خورشید دور سرش دیده میشود. بالای سر خنگبد زنی نشسته بر ارابهای که چهار اسپ بالدار آن را میکشد دیده میشود.
سبک تندیسهای بامیان با سبک تندیسهای فروهرهای یافتشده ایستاده و کف دست نشانداده با بالهای آتش همخوانی کامل دارد. چهره تندیسهای بامیان و فروهرها نیز چشم بادامی و یکسان است.
ممکن است تندیس کیومرث و کیمنی و یا تصویر فریدون و زنش باشد. لزومی ندارد که حتما در همان دوران کهن ساخته شده، بلکه ربط فرهنگی آن مهم است.
سلسال و شمامه؛ بودا نبود، سلسال و شمامه بود، (در ادبیات شفاهی مردمان بومی)، سرخبُد و خینگبد است در تاریخ و ادبیات بومی خراسان! پس سلسال و شمامه؛ بودا نبود!
انسان بامیانی:
در منابع کهن به گونهی مشخص از جمشید، فریدون و ضحاک و… نام برده شده است. چهرهی ایران باستان به گونه «نه به سیاهی حبشیان و زنگیان، نه به سرخی و اشقری روسها و رومیها، نه به غلظ ترکان و نه دمامه اهل چین» تعریف شده که چهرهی میانه است. چهره روسی و رومی با مشخصهی جمحمه و گونه کشیده، بینی بلند و کشیده و چشمان بزرگ غیر ایرانی دانسته شده است. منظور ایران باستان است.
کنت کورس یونانی و هیوان تسنگ جهانکرد چینی از حضور انسانهای با چهرهی امروز هزارگی روایت کرده است.