لا حول و لا قوه الاّ ز رخ یار
محمد جعفری (تهران ـ 1364)
ای طعم لبت، قندترین شکّر بازار
دسمال سرت را شده یک ثانیه، بردار!
بردار که یک ثانیه خورشید ببیند
بیواسطه، شب را به تمامیت بسیار
از عشق فقط نام تو را یاد گرفتم
از درس فقط نقش تو بر سینهی دیوار
در معرکهی عشق، خدا دور نشسته
لا حول و لا قوه الاّ ز رخ یار
در شهر به دیوانگی آوازه شدم گاه
رحمیکن و اینقدر تو، دیوانه نیازار
من منتظر آمدنت بودهام از صبح
رد میشوی از کوچه و انگار نه انگار… .
سلام
محمدجان ، بازهم مثل همیشه با یک شعرخوب
احساس خوبی در دل ما ایجاد کردی
دوستدار همیشگی شعرهایت . رضا