كجاستی كه نمی‌آیی؟ الا تمام بزرگی‌ها

حضرت مهدی

محمدسرور رجایی
سرزمین اسلامی افغانستان در روزگاران قدیم بزرگ‌ترین چهارراه آسیا را تشكیل می‌داده و معبر فرهنگ‌های گوناگون مدنیت قدیم نیز بوده است. افغانستان امروزی، بخشی از خراسان بزرگ را در‌بر می‌گیرد كه در قسمت خاوری آن واقع شده. عقیده بر آن است كه زرتشت در شمال این كشور زاده شده و سرودهای ریگویدا كه كتاب مقدس هندوها‌ست از فلات افغانستان سرچشمه گرفته است.
كشور اسلامی افغانستان، بیش از هر كشور دیگر با ایران اسلامی، مشتركات دینی، فرهنگی، مذهبی، زبانی و تاریخی دارد. از ‌این ‌رو فرهنگ و ادبیات افغانستان بخش مهم و جدایی‌ناپذیر پیكرة ادبیات فارسی به شمار می‌رود. ادبیات افغانستان در خارج از مرزهای این كشور كه به واسطة اندیشمندان، نویسندگان و شاعران شكل گرفت، هویت جدید اجتماعی فرهنگی را برای میلیون‌ها مهاجر بی‌وطن به ارمغان آورد. زیرا ادبیات مهاجرت به‌ مراتب قوی‌تر از ادبیات سرخوردة دهه‌های پیشین بود كه دچار روزمرگی و مدیحه‌سرایی حاكمان وقت شده بود. اگر شعر را صورتی از اندیشه بدانیم، بی‌گمان شاعران افغانستان بیش از همة اندیشمندان این كشور، برای بازسازی و احیای هویت تخریب‌شدة ملت افغانستان، سختی كشیده‌اند و به مسائل گوناگون، توجه نشان داده‌اند. شعر شاعران معاصر افغانستان پر از مسائل اجتماعی مردمی است كه بیش از ربع قرن را در جنگ سپری كرده‌اند. آن‌ها در سخت‌ترین شرایط خواسته‌های مردم را فریاد زدند. از جهاد و شهادت گفتند، از آزادی و پایداری سرودند. آن‌گاه كه جهاد مردم افغانستان به واسطة قدرت‌پرستان از مسیر اصلی‌اش انحراف پیدا كرد، باز هم اولین كسانی كه فریاد اعتراض سر دادند، شاعران بودند. شاعران معاصر افغانستان با توجه به باورهای عمیق دینی و مذهبی‌شان از این موضوع هم غافل نمانده‌اند و همواره سروده‌های به‌یادماندنی را خلق كرده‌اند. شاعران منتظر، انتظار ظهور مولایی را كه از آفتاب تابان‌تر و از باران شفاف‌تر است، دارند.
در این نوشته این انتظار شفاف را در سروده‌های آن‌ها جست‌وجو می‌كنیم تا امید را به تماشا بنشینیم. سید محمدكاظم معروف به سید بلبل از شاعران نام‌دار آیینی سرای افغانستان، در بخشی از شعر بلندش نسبت به عدالت موعود، چنین عرض ارادت می‌نماید.
ای بر زده بر بام دنی چتر تجمّل
آشفته به اوج فَتَدّلی خم كاكل
تا از گل روی تو صبا برقع برانداخت
بر باد فنا رفت، وفای ورق گل
از سلسلة زلف تو گردید مسلسل
تا شام ابد دایرة دور و تسلسل
شیدای تو هر دل، چه به گردون چه به هامون
جو‌یای تو هر‌كس، چه به یثرب چه به كابل
محمدكاظم كاظمی سرشناس‏ترین شاعر  افغانستانن مهاجر و از پیش‌گامان شعر مهاجرت افغانستان در ایران، با نازك‌خیالی منحصر ‌به ‌فردش، انتظار را این‌چنین می‌سراید و آن را به جنگ تشبیه می‌كند؛ جنگی چندین ساله كه سرزمینش را در‌بر گرفته است، او انتظار می‌كشد. زیرا در پی این جنگ، صلح است. او انتظار توأم با امیدواری مردی را می‌كشد كه روزی خواهد آمد تا از انسان برای فرشتگان، تفسیر جدیدی داشته باشد.
نمی ‌ز دیده نمی‌جوشد، اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدة مسكین نیست. كُمَیْت‌ِ عاطفه‌ها لنگ است
كجاستی كه نمی‌آیی؟ الا تمام بزرگی‌ها!
پرنده بی ‌تو چه كم‌صحبت، بهار بی‌ تو چه بی‌رنگ است
نمانده هیچ مرا دیگر، نه هیچ، بلكه كمی كمتر
جز این‌قدر كه دلی كه بخش اعظم آن سنگ است
بیا كه بی‌ تو در این صحرا میان ما و شكفتن‌ها
همین سه‌ چار قدم راه است و هر قدم دو سه فرسنگ است
دعاگران همه البته مُجر‌ّب است دعاهاشان
ولی حقیر یقین دارم كه انتظار همان جنگ است
حمید مبشر، شاعری مجموعۀ «روایت تاریک غزل» كه سالهاست از خوان گستردة حوزة علمیه در شهر قم، كسب دانش می‌كند. زبان شعرش، لطافت خاصی دارد. مبشر، در اندیشة شاعری‌اش موعود جهانی را چلچراغی می‌داند، كه ظهورش تمام سیاهی‌های شب را به پایان می‌رساند و با نسیم روح‌بخش حضورش جهان را پر از آیینگی خواهد كرد.
چه می‌شد چلچراغ كوچة ما زود برمی‌گشت
به پایان این شب تاریك و قیر‌اندود، برمی‌گشت
سرود آسمان را هر كه می‌خواند، بد‌آهنگ است
خدایا كاش یك شب در زمین با رود برمی‌گشت
همان مردی كه دستارش به رنگ سبز دریا بود
نگاهش تازه‌تر از فصل گل‌ها بود، برمی‌گشت
همان چشمی كه در باغ غزل، نقش‌آفرینی كرد
به روی شعر من امروز در بگشود، برمی‌گشت
پس از او بادهای هرزه‌گرد فصل بی‌رنگی
نسیم روح‌بخش چشم آن موعود برمی‌گشت
 
تجلی شعر انتظار در شعر شاعران معاصر افغانستان، دلتنگی‌های ملتی است كه همواره در انتظارند. در انتظار مردی كه تمام درختان جهان، به پیشوازش قامت افراشته‌اند، تا بیاید و با پرتوی، هرچه تیغ و تبر را از كار بیندازد.
معصومه صابری، شاعر جوانی است كه با اندیشة نوگرایش این‌چنین به شعرش اعتبار می‌بخشد. از این شاعر مجموعه شعری با عنوان «دو ماه در خسوف» به چاپ رسیده است.
ظهور كن، از انتهای رؤیاها
و به شنیدن شب‌زدة ما
یك آیه از آفتاب بخوان
از برف
كه به شكوفه و عید آبستن است
از باران و پرنده و امید بخوان از دست‌هایمان
این شاخه‌های تكیده
از چشم‌هایمان
این فریادهای خاموش
از حجم سوزندة شب
از شعله‌های گوگردی آرزو
عشق ما را
به سرزمین شب تبعید كرده است
و ما هنوز به معجزه‌ای معتقدیم
كه در هنگامة مرگ
ما را به كبوتری بدل خواهد كرد.
 
محمدبشیر رحیمی دلبستگی خاص به غزل‌ دارد. زبان و فضای شعری رحیمی سرشار از لطافت شاعرانگی با تصاویر و تخیل دلپذیر است. در بین غزلسرایان مهاجر، تنها  از شعرها او می‌توان این‌چنین صمیمیت شاعرانه را انتظار داشت كه  ارتباط عاطفی و خوبی را با مخاطب شعرهایش برقرار كند. این شاعر سالها در ایران مهاجر بود و مجموعه‏هایی را هم در این دیار منتشر کرد. اما چند سالیست که به دنبال آوارگی بیشتر ساکن کشور کاناد شده است.
دنیا به دست توست و غیرش مجال نیست
در جاری دو دست تو جز اعتدال نیست
آنسانش است، دست خداوندگاری‌ات
اشراف‌دار خاك، كه هیچش زوال نیست
تأمین حال و روز درختان به دست توست
حق شكوفه‌مندی‌ِ كس پایمال نیست
تمدیدگاه پنجره‌هایی كه صبحشان
جاری است تا ابد و گرومند حال نیست
آن‌قدر از تباتب خلق است سهم، اگر
دنیا به دور، دور‌ِ تو چرخد، محال نیست
بر استوای خط تو تطبیق می‌شویم
این راه غیر راه‌ِ محمد و آل نیست
آری او خواهد آمد؛ چراكه جهانی چنین تاریك را خورشید می‌باید. او اگر بیاید، چه آدینة روشنی خواهیم داشت، چه جهان روشن‌تری و چه مردمان مهربانی! اگرچه برای او كه از تبار گل‌هاست و با دستان پر از نان و ایمان، جهان تاریك ما را با طلوعش گلستان خواهد كرد، شاعران زیادی شعر گفته‌اند. شاعران زیادی با موضوع انتظار سروده‌هایی دارند و هر‌كدام دلتنگی‌هایشان را با احساس شاعرانه‌شان پیوند داده‌اند؛ ولی این موضوع قابلیت آن را داشته كه احساس تمام شاعران پارسی‌سرای جهان را به هم پیوند داده و به یگانگی رسانده است.
گونه‌ای از ادبیات امروز به «ادبیات اعتراض» شهرت یافته است. شاعران با این ادبیات، به بی‌عدالتی‌های جهانی جهان‌خواران و یا بی‌عدالتی اجتماعی آن‌ها می‌پردازند و از ملت‌های زیر ستم یاد می‌كنند. این نوع آثار متأثر از فلسفة انتظار است. با الهام از همین فلسفه، شاعران به این باور رسیده‌اند كه همواره از مظلوم دفاع نمایند و از ظالم اظهار تنفر نمایند.
این سخن را با غزلی از سید ضیا قاسمی به پایان می‌برم. قاسمی وقتی در بهار سال 1385 بعد از بیست سال انتظار به سرزمین خود بازگشت، انتظار می‏رفت که غزل‏های دیگری برای انتظار می‌سراید و طلوع خورشید كابل را جانانه به تماشا می‌نشیند؛ اما چنین نشد. در اوج لذت تماشای طلوع خورشید، ناملایمات روزگار او را به آوارگی دوباره فرستاد، آن هم به کشوری که نمی‏دانم طلوع و غروب خورشیدش تماشایی است؟ اما می‏دانم که او همان تعلق خاطری كه به كابل و هرات دارد، به مشهد و نیشابور هم از خود نشان داده است. قاسمی تمام جهان را در انتظار قدوم آخرین حجت خداوند بر زمین سبز، سبز می‌داند و از ظهور حتمی او كه در آدینة مباركی رقم خواهد خورد، سخت شادمان است.
می‌رسی سپیده بر دوشت، می‌شود تمام جهان سبز
پیش رو افق در افق سرخ، پشت سر كران به كران سبز
خاك زیر پای تو روشن، باد با نگاه تو آتش
می‌شود به وقت وضویت، چشمه‌چشمه آب رودی سبز
ابر می‌رسی كه بباری بر فراز گم‌شدة گل
در نگاهت آینه جاری می‌شود، زمین و زمان سبز
در طنین خستة ناقوس، می‌رسی به دست تو فانوس
باز هم به گوش درختان می‌رسد، صدای اذان سبز
تا در آسمان دلی سرخ می‌وزد به نام تو شعری
می‌شود به رنگ بهاران، ناگهان قیام زبان سبز
شعر می‌زنی گل خورشید! از همین كرانة شرقی
در پی‌ات روانه چو دریا، لشكری درفش و نشان سبز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
بستن