برگزاری کارگاه شعر با حضور گروس عبدالملکیان در دفتر اصفهان خانه ادبیات افغانستان
روابط عمومی خانه ادبیات افغانستان: دفتر خانه ادبیات افغانستان در اصفهان، پنجشنبه، پنجم آذر 1394، میزبان گروس عبدالملکیان، شاعر جوان همزبان بود.
«در جایی برای هر کس که دلش تنگ میشود»، شعر، بهانه خوبی بود. لبخندها روی صندلیِ پنجشنبه نشسته بودند و آرام زمزمه میشدند. رسول سیمیا در رنگهای رفته دنیا به ریشههایی رسید که سالها زیرزمین جهان را عوض میکردند. شاعر سرود: «فرصتی نمانده/ بیا همدیگر را بغل کنیم/ فردا یا من تو را میکشم/ یا تو چاقو را در آب خواهی شست.» گاه سکوت بود و فرصتی تا دوباره همدیگر را پیدا کنیم، مثل ماهیان خسته از آب با علامت سؤالی در دهانمان. شاعر میگفت: «خستهایم، خسته مثل گنجشکانی که سالها بر سیمهای برق نشسته از شاخههای درختان میترسیدیم که ای کاش، این بار پیامبری بیاید به حرفهایمان گوش کند».
قطره قطره از گلوها شعر میچکید، از زنی که تمام شده بود و صدای تق تق کابوس کفشها بود در شعری از مریم یعقوبی. جمیله صادقی مدتها در آیینه ماند. ساعتها در تاریکی به تعقیب شعرهایش بود. صدای نالههای پلنگی بلند شد که شبها در شعرهای محمدمهدی احمدی میخوابید و بادی غریب به در کوبید با شعرهای رضا آقاجانی که گیج شده بود میان ساعت و نامها. به رنگها رسیدیم و مداد سپید صلحی بود که تمام نمیشد در شعرهای علیاکبر علیزاده. مهسا مسکینیار زنهای زیادی را در خانه پیدا کرد که دستهایشان را در گلدانها گور میکردند و تصویرها بود که آرام آرام، تلویزیون را به فراموشی میبرد.
گروس لابهلای شعرهایمان از نکتههاو تجربههایش گفت: «کلمات را زنده کنید و به حرکت در آورید. بعد حرفهایتان را پنهان کنید پشت کلمهها». گفت: «قبل از اینکه گلی کاشته شود، باید نگاهی به دانه کرد و فضایی که برای کاشتنش احتیاج داریم». اشاره کرد به روایتها، مخاطب و فضاهایی که ساخته میشود. میگفت: «در شعرهایتان، دیوانه باشید و به جهانی دیگر بروید (سوررئالیسم) و نهراسید». بعد برایمان شعر خواند و شعر خواند:
ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ
ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ
ﭼﯿﺰﯼ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﻔﺲِ ﺧﺎﻟﯽ ﻫﺴﺖ.