زندگی در حوالی کوه میخ (نگاهی به رمان طلسمات، اثر محمد جواد خاوری)

محمدحسین فیاض

طلسمات، آخرین کتاب جواد خاوری است که از سوی انتشارات تاک، بهار 1395در کابل نشر شده است.

رمان یاد شده در دور و بر حوالی کوه میخ، در مناطق دور دست و کوهستانی هزارستان شکل گرفته است. شخصیت اصلی داستان، «نیکه» یتیم پنج ساله ای است که با مادرش ساکن قریه حسنک می­شود. نیکه در این قریه با تمام سختی ها در کنار مادرش بزرگ می­شود. شبانی، می­کند، از خانه، فرار کرده با خانواده کوچی، سر از جلال آباد در می­‌آورد. نیکه شخصیت بی­قرر و ماجراجوی است که در پی شکستن طلسمات کوه میخ است. عسکری می­رود. در کابل، مزدوری می­کند. قمار باز می­شود و سرش را  باپولاد جنگ­ می­دهد. بر می­گردد، دزد می­شود، جوان مرد می­شود، جرم کشته شدن «دنگر» اوغانی که در حسنک کشته شده برای نجات جان مردمش را به گردن می­گیرد. قهرمان می­شود. ده سال در سیاه چال­ می­ماند. وقتی بر­می گردد، جز چمن، مادرش کسی او را نمی­شناسد. و…

طلسمات، فشرده­‌ی تاریخ پر فراز و نشیب دو، سه دهه­‌ی هزاره­‌ها را دربرمی­گیرد. رابطه­‌ی هزاره ها با دولت ظالم ظاهرخانی و کوچی­ها در این رمان به خوبی بازتاب یافته است. داستان از زمان ظاهرشاه آغاز می­‌شود و تا چند سال اول انقلاب را دربرمی­گیرد.

آداب، رسوم، باورها و اعتقادات بخشی از هزاره­‌ها در حوالی کوه میخ، به خوبی و با تفصیل در رفتار، گفتار و زندگی آن مردم نشان داده شده است.

ملایعقوب، متصدی دین در آن روستای دور افتاده­‌است که تمام امور دینی مردم به دست او اجرامی­شود. در قریه حسنک از دوا و دکتر و هر آن چه مربوط به پیش­رفت ابتدایی علوم می­شود، خبری نیست. از این رو، ملایعقوب امراض مردم را با تعویذ و دعا و شویست نیز درمان می­کند. مردم متدین قریه نیز به ملا اعتقاد ویژه دارند. ملایعقوب نیز در غم و شادی مردم شریک است. جهان‌بینی مردم نیز، محدوده­‌ی اطلاعات دینی و پیش­گویی­‌های ملایعقوب از روی کتاب «ملهمه» اوست. ملا نیز در هر رخدادی به آن کتاب قدیمی­‌اش مراجعه نموده و تکلیف مردم را مشخص می­کند.

آن چه بر زیبایی متن افزوده، محاورات شیرین مردم در این رمان است. محاورات مردم که توام با ضرب المثل، شعر و جملات حکمت آمیز به لهجه­‌ی هزارگی است، خواندن رمان را شیرین تر کرده است. بنای خاوری در این رمان بر واقعیت­‌گرایی و ترسیم واقعی زندگی مردم هزاره است، لذا هر آن چه در محاورات مردم وجود دارد را بازتاب داده است. فحش­های رکیک جدی و شوخی در این رمان با قوت دیده می­شود که در وهله­‌ی اول، چندان خوشایند نیست اما هرچه پیش برویم و نوع شخصیت مردم، سادگی و نوع نگاه شان راجع به رندگی رامی­‌بینم، دشنام­ها نیز عادی­ می­شوند.

قلم خاوری در رمان طلسمات، پخته و بسیار شیرین است و با دو صفحه خواندن کتاب، خواننده جذب می­شود و چینش صحنه­‌ها و جذابیت داستان، طوری است که هر لحظه خواننده را به سمت خود می­‌کشاند تا کتاب را زمین نگذارد و تا آخر بخواند.

در قریه­‌ی حسنک همه چیز به خوبی و خوشی در جریان است اما آن چه مردم به شدت از آن رنج­ می­برند و تصور آن، خواب آن ها را آشفته­ می­کند، کوچی­هاست. کوچی­ها، بلای است که همه ساله بر آن ها نازل شده و دمار از روزگار شان در می­‌آورد.

بدتر از همه حمایت بی­چون و چرای حکومت از کوچی­هاست که جرات شکایت را از مردم گرفته است. حکومت حق و ناحق بارها و بارها مردم منطقه را زنجیر و زولانه کرده با چهار ساعت پیاده­‌روی تا ولسوالی، به زندان برده و تا حد مرگ شلاق زده است.

افزون بر روابط اجتماعی مردم هزاره، روابط‌ ­هزاره ها با اوغان­ها، نوع باورهای رایج در روابط سید و هزاره نیز بازتاب یافته است. شاولی، به عنوان یک سید، نماد قِداست و خیر و برکت است که حتی سنگ مثانه او باعث زیاد شدن مسکه در قریه­ می­شود، از این رو زن­ها منتظراند سنگ مثانه­ آقا بیفتد تا بین مشک بیندازند!

اما فاجعه آخر الزمان، زمانی رخ می­دهد که یوسف، پسر خلیفه ضامن، عاشق دختر شاولی شده و آن دو باهم فرار می­کنند! شاولی، حاضر بود به یک سید راه­رو و سوداگر نا آشنای ترکستانی دخترش را بدهد اما به هزاره، نه.

زن در این رمان، شخصیت های متفاوتی دارد. چمن، مادر نیکه، سمبل رنج و مشقت و یک عمر دربه­دری است که از 21 سالگی، بیوه شده و نیکه را باخود به خانه پیوند برادرش می­آورد. فقر، طعنه ها، بدگمانی ها و تحقیرهای مداوم، هیچ وقت از سر چمن دست بردار نیست تا این که در روزگار پیری زودهنگام، حافظه خود را از دست می­دهد.

چمن در 16 سالگی، زن سلطان، پیرمردی از قریه دیگر شده بود که بارها سلطان او را دختر خود می­خواند و سرانجام، توسط براردش کشته شد و زمین هایش را برادر دیگرش فروخت.

اما بلقیس، نماد زیبایی، شیطنت و رسوایی است که  هزاره، اوغان و مردان قریه­‌های اطراف، عاشق زیبایی و کرشمه قدم برداشتن­های اوست و گاه، بیگاه ارتباط­‌های مخفیانه در بیرون از خانه هم دارد. بلقیس، دختر جوان و زن نیکه در روزگار میان­سالی و همیشه باعث رنج و آزار او شده است که در کنار او باید «بایک چشم بخندد و با یک چشم گریه کند»

شخصیت­های دیگر رمان چون: خلیفه ضامن، استا نجف، نعیم سوگ سوگ و… هرکدام به سادگی و زیبایی، نقش طبیعی خود را دارند؛ چنان که همه‌­ی مردم در یک روستا زندگی روزمره دارند. تنها در این میان پیوند، مامای نیکه، نقش وُقی و قالتاقی دارد که با اوغان های کوچی رفت و آمد دارد و گویی نماینده کوچی­ها در قریه است. پیوند، چندین بار چمن را هم تا حد مردن لت کرده است.

از ابزار پیشرفت و تمدن، تنها یک رادیو وجود دارد که خلیفه ضامن در آستانه انقلاب و کودتای هفت ثور خریده است. خلیفه پیش از آن که به اخبارش دل بندد، شیفته­‌ی دمبوره و غزل گویی اوست که بیت­­های عاشقانه و آهنگ دمبوره­ تحریم شده «مَدل» دمبوره­‌چی را به یاد می­‌آورد. دمبوره­­­­­­­­­­­­‌ی مَدل، آن آله شیطان را ملایعقوب شکسته بود زیرا روزی وی را در کاهدان با چند نفر از اهالی روستا گیر آورد و با قوّت تمام، شکست.

فنون داستانی، چون فلاش‌بک­ها، اغراق­ها و گاهی گریز زدن به افسانه ها در طلسمات به خوبی حضور دارند.

اما سه مسأله به نظر نگارنده اگر در در رمان طلسمات، نمی بودی، بهتر بود و نبودن آن­ها به ساختار رمان ضربه نمی زند:

یک

 در اوایل انقلاب، یک باره زبان مردم عوض می­شود. هیچ کسی زبان دیگری را نمی­فهمد. اشارات و سرتکان دادن­ها، بدگمانی­ها را بیشتر کرده و بر اختلاف­ها بیشتر می­افزاید. مردم عجیب دچار مشکل شده‌­اند و گیرمانده‌­اند که چه کار کنند. ملایعقوب وقتی می­خواهد با زبان اشاره، شکیات نماز را توضیح دهد، هرکس از اشاره­‌های ملا، چیزی دیگری رامی­فهمد که هیچ ربطی به موضوع ندارد. سرانجام ملایعقوب پیشنهاد می­کند که همه مردم زبان او را یادگیرند، لذا تلاش فراوان می­کند تا زبان خود را به مردم آموزش دهد.

گرچه، طرح این قضیه نماد از دوگانگی فضای انقلاب و مردم و شخصیت های محوری آن می­تواند باشد، اما درست جا نیفتاده و چیز عجیب و غریب به نظر می­رسد که ساختار صمیمی و واقع­‌گرایی رمان را قربانی می­کند.

دو

موضوع دیگر قضیه تفنگ­های چوبی در برابر سلاحهای پیش­رفته، مانند کلاشینکوف، توپ، هاوان و … است. ملایعقوب، به استا نجف دستور می­دهد تفنگ­های چوبی با مرمی‌هایش را بسازد. تفنگ­ها ساخته می­شوند و به دستور ملایعقوب مردم سیل­‌آسا به علاقه­‌داری حمله می­کنند. جالب این که مرمی­های واقعی دشمن به جان مردم اثر نمی­کند، اما مرمی­های چوبی مردم، سربازهای حکومت را یکی یکی از پا درمی­‌آورد و در نتیجه، علاقه­‌داری به دست مردم می­افتد. این در حالی است که دو روز پیش، یک مرمی توپ از علاقه­‌داری آمده و به مزار «شاه کیدو» اصابت کرده و مزار را کاملاً به هوا برده است.

بعدها ملایعقوب، موفقیت و پیروزی مردم را مدیون عنایت و اعجاز شاه‌­کیدو می­‌داند، لذا از مردم می­‌خواهد مزار را دوباره باشکوهتر بسازند.

سه

 چنان که گفته شد بنای خاوری، بر حقیقت­‌نمایی زندگی یک مردم است. از این رو چهره واقعی و مظلمومیت زن هزاره در موارد بسیاری، به خوبی نشان داده شده است. اما در مورد بلقیس، زن ماه سیما، و خوش‌­پیکر هزاره، افراط شده و گویی به مرز توهین رسیده است. بلقیس، زن زیبا و شلیته­‌ای شده که تمام مردان قریه، حتی پیرمردها از جمله خلیفه ضامن  و ملایعقوب را عاشق خود کرده و بلقیس در درگیری­های  لفظی با نیکه، به مردم نیز حق می­دهد عاشقش باشند. به همین خاطر، نیکه همواره نسبت به بلقیس بدگمان است. بارها بلقیس را با قمچنین، لت کرده و حتی بلقیس را در خانه زندانی­ می­کند و نمی­‌گذارد برای رفع ضرورت به بیرون رود. در همین زمان است قوماندان حیدر که عاشق بلقیس است با همراهان، شبانگاه هجوم آورده بلقیس را باخود به سنگر می­برند و بعد از سه شبانه روز برمی­‌گردانند. نیکه نیز برای انتقام­‌گرفتن، قوماندان شده روزی سر خانه­‌ی قوماندان حیدر رفته و زن بزرگ او رامی­‌آورد و بعد از چند روز نگهداری رها می­کند.

البته در جنگ­های تنظیمی، متاسفانه بارها از این گونه موارد اتفاق افتاده است ولی گِله ما از نویسنده این است که پیش‌­زمینه ورود به این ماجرا را بد رقم چیده است. هم تمام مردم را هوس­‌باز جلوه داده و هم به شخصیت زن زیباروی هزاره توهین شده است. «بلقیس کجایی؟ کجا پشت لنده­‌بازی و شلیته­‌گری رفته‌­ای؟ نمی­دانم تو کنچنی چه داری هر قسم آدم به کونت آموخته است؛ از اوغان گرفته تا هزاره! ولی این بار از میانت دو چاک­ می­کنم!» یا «خوب می­دانم برای تو اوغان و هزاره فرق نداره» (طلسمات، ص 8) داستان از همان صفحات آغازین با این بدگمانی‌­ها و دشنام ها شروع می­شود و با بازگشت به دوران کودکی نیکه، حوادث و اتفاقات سه دهه­‌ی گذشته سرانجام با سایه‌­گرفتن­های نیکه و بدگمانی­‌ها او به بلقیس پایان می­‌یابد.

نیکه را گرچه بارها سایه می­گیرد و با دیو می­جنگد و از این بابت سخت شکنجه می­شود و هزیان می­گوید. و گاه با خلوص به بلقیس می­گوید: «تو اگه نباشی، کجا شوم؟»

سخن آخر این که طلسمات، به گونه­‌ای رمان انتقادی است؛ انتقاد و شکایت از تلخی­‌های روزگار و زندگی مشقت­‌بار در برزخ اطراف کوه میخ. انتقاد از روابط امتیاز طلبانه اوغان­ها باهزاره­‌ها و ستم حکومت بی­پایان اوغان. انتقاد از باورهای خرافی و بی­‌بندوباری گروه­‌ها. طلسمات، روایتی تنها، نیست و بارها نویسنده در لابلای داستان­ها، خود سخن می­گوید.

انتظار می­رود خاوری عزیز، ادامه­ی طلسمات را هم بنویسد. ماجراهای دوران انقلاب، مهاجرت­ها، رو در روی­ی‌های اقوام در دهه­‌ی هفتاد در کابل، برآمدن طالبان، قتل­‌ عام­‌ها و فراز و نشیب­های دهه­‌ی دموکراسی را نیز بنویسد.

تهران – 9/8/1395

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
بستن