ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی

ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد، وقت است که بازآیی

دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

دیشب گله‌ی زلفش با باد همی‌کردم

گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند

این است حریف ای دل، تا باد نپیمایی

ای پادشه خوبان

مشتاقی و مهجوری، دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی

ساقی، چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی

و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت، ما نقطه تسلیمیم

لطف آن چه تو اندیشی، حکم آن چه تو فرمایی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

کفر است در این مذهب، خودبینی و خودرایی

زین دایره مینا، خونین جگرم میَ ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

حافظ، شب هجران شد، بوی خوش وصل آمد

شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
بستن